جونگکوک موهای خیسش و بالا داد و ابروی چپش و هم بالا داد و با چشمایی درشت به امگاش خیره شد!_دوستت؟من دوستت نیستم تهیونگ!منو درست معرفی کن!
هیونجین دست امگا و توی دستش گرفت.
:اگه میای پس بیا بریم!
جونگکوک نفس عمیقی کشید...اون گرگ لعنتی باز داشت کنترلش میکرد!
_دست کوفتیت و از جفتم جدا کن!
جونگکوک این بار نزدیک تر رفت و ساعد الفای مو قرمز و گرفت!
:هی پسر حالت خوبه؟اون که مارکی نداره!
تهیونگ اخمی کرد!یعنی چی؟اما جونگکوک که دوبار مارکش کرده بود!
جونگکوک مقداری اب روی گردن تهیونگ ریخت و درست همون لحظه بود که مارک هاش دیده شدن!ضد افتاب کوفتی...
تهیونگ دستش و از توی دست پسر بیرون اورد.فکر میکرد اون پسر فقط دنبال دوسته!
:م..من متاسفم!فکر میکردم فقط دوستین!بهتره من برم!
تهیونگ رفتن الفا و تماشا کرد و سمت جونگکوک چرخید!
+چرا اینکار و کردی؟
_چرا نگفتی جفتتم؟چرا نگفتی که ازدواج کردیم؟
تهیونگ با حرف الفا نفس عمیقی کشید.
+مگه مهمه؟تو...تو خودت هیچ جا نگفتی من جفتتم!توی روستا وقتی همه بهم تیکه انداختن و مسخرم کردن هیچی نگفتی!توی محل کارت هیچی به هیچ کس نگفتی!برات اهمیتی نداره!تو خود خواهی!اون وقت چرا من باید به بقیه بگم که تو جفت منی؟چرا؟منو تو که رابطه ای با هم نداریم و همش قرارداده!یه قرارداد کوفتی!
الفا بعد از شنیدن حرف های امگا اخمی کرد!
_کسی بهت چیزی گفته؟کِی مسخرت کردن؟کی این کار و کرد؟
تهیونگ دندوناش و روی هم فشرد.
+من بر میگردم هتل...خستم!
جونگکوک اهی کشید و دست امگا و گرفت و سمت خودش کشیدش!
_چرا هر وقت ازت سوال میکنم فرار میکنی؟
+چون تو به هیچی اهمیت نمیدی!
:مراقب باشیییننن!!!
بعد از شنیدن فریاد یکی از افرادی که توی ساحل بود به کنارشون نگاه کردن و متوجه موج بزرگی مه سمتشون میومد شدن!
الفا نفس عمیقی کشید و امگاش و محکم توی بغلش گرفت!اینقدر مشغول دعوا بودن متوجه نشده بودن اب به داخل کشیده بودشون!
+جونگکوک!
و صداش با برخورد موج خفه شد!
الفا میدونست امگا شنا بلد نیست و محکم گرفته بودش!
YOU ARE READING
Strawberry farm||Kookv
FanfictionStrawberry farm🍓 مزرعه توت فرنگی اگه خودت قبول کنی با شخصی که علاقه ای بهش نداری ازدواج کنی...اجباری محصوب میشه؟ تهیونگ پسر کشاورزی که توی مزرعه توت فرنگی کار میکنه و یک روز صبح یه مرد عجیب و غریب میاد و تمامی زمین های توی روستاشون و میخره! رئیس شر...