با دیدن الفا که گوشه اتاق ایستاده بود در و بست و فورا سمت الفا رفت!
با نزدیکتر شدن به الفا متوجه شد موهای الفا به هم ریخته و چند تا از دکمه های پیراهن مشکی رنگش و باز کرده کتش هم گوشه اتاق افتاده!
جونگکوک با دیدن امگا نفس عمیقی کشید و دستش و بالا اورد!
_نزدیکم نیا!کنترلم دست خودم نیست!نمیدونم چم شده...
صدای الفا رفته رفته تحلیل میرفت و بدنش خم تر میشد...
تهیونگ سر جاش ایستاد و نفس های عمیقش و از سر گرفت...الان وقت ترسیدن نبود...الفای خودش هیچ وقت به خودش اسیب نمیزد...اما با شناختی که از جونگکوک داشت میدونست احتمال اینکه به خودش اسیب بزنه خیلی بیشتره!میدونست حس توی رات رفتن برای جونگکوک حس غریب و ناخوشایندیه!
تهیونگ در و قفل کرد و به ارومی قدمی به جلو برداشت که باعث شد الفا سرش و بالا بیاره و از بین چتریاش چشم هاش قرمزش نمایان شن...اما یک چیز متفاوت بود!جونگکوک وقتی چشماش سرخ میشدن هیچ کنترلی روی خودش نداشت...
_نیا جلو!ف..فقط رایحه ات و ازاد کن!ب..بگو راحتم بذاره!
تهیونگ مقداری از رایحه اش و ازاد کرد و به ارومی چند قدم به الفا نزدیک تر شد.پاهاش میلرزید و چشم هاش خمار شده بودن و گرما و توی بدنش احساس میکرد!دلی میخواست اون الفای کله شق توی بغلش بگیرش و توی اغوشش غرقش کنه...
+جونگکوک اون نیمی از توعه!تو...تو فقط توی راتی!
امگا به ارومی گفت و خودش و به جفتش نزدیک تر کرد و در اخر دستاش و دور بدن الفا پیچید و با دستش پشت سر الفا و گرفت و محکم به بدنش چسبوند.
_بهت اسیب میزنم!
+به من اسیب نمیزنی...
جونگکوک نفس عمیقی کشید و رایحه جفتش و به ریهاش فرستاد.
+جونگکوک تو هیچ اسیبی به من نمیزنی...فقط با این کارا به خودت اسیب میزنی!
به ارومی الفا و از خودش فاصله داد و لبخندی زد.
+ببین!من سالمم اما...
به اتاق اشاره کرد.
+نه اینجا و نه تو...
با قرار گرفتن لب های الفا روی لبهاش دست از حرف زدن برداشت و دستاش و روی گونه های الفا گذاشت و صورت الفا و همونجا نگهداشت!اون بوسه و داغ و خیس و دوست داشت...اینکه جونگکوک داشت میبوسیدش و دوست داشت!
با حس شل شدن بدن الفا خودش و پایین کشید و روی زمین نشست و اینکارش باعث شد الفام روی زمین بشینه و بعد از بوسه ای نسبتا کوتا از الفا جدا شد و سرش و به پیشونی الفا تکیه داد و نفس عمیقی کشید...
_اهه...فاک...رایحه ات دیوونه ام میکنه؟
امگا ابروش و بالا انداخت!
YOU ARE READING
Strawberry farm||Kookv
FanfictionStrawberry farm🍓 مزرعه توت فرنگی اگه خودت قبول کنی با شخصی که علاقه ای بهش نداری ازدواج کنی...اجباری محصوب میشه؟ تهیونگ پسر کشاورزی که توی مزرعه توت فرنگی کار میکنه و یک روز صبح یه مرد عجیب و غریب میاد و تمامی زمین های توی روستاشون و میخره! رئیس شر...