Part 6

874 179 43
                                    



_چرا گریه میکنی؟

با این حرف الفا گریه امگا شدت گرفت!

+چون گند زدم!

و موجی از اشک هاش جاری شدن...

_ف..فقط یه گچ بود..چیزی نیست!

الفا وقتی فریاد امگا و شنید گفت اما موفق نشد امگا و اروم کنه!

+تو همه چی گند زدم...هق...اگه..اگه بیشتر کار میکردم هیچ وقت زمین کوفتیم و نیازی نبود بفروشم و اگه بهتر کار میکردم پدر و مادرم و خودم میبردم دکتر...اینجوری..اینجوری هیچ وقت اینجوری نمیشددد!

جونگکوک متوجه شد امگا داره هزیون میگه پس اهی کشید...نمیدونست باید چیکار کنه!

•••

جونگکوک برای لحظه ای منو و از روی صورتش پایین نمیاورد و تهیونگ هم بعد از هر گاز به دوناتش هقی میزد.

همه افراد توی کافیشاپ بهشون خیره بودن...البته خود شماهم اگه توی کافیشاپ نشسته باشین بعد دونفر بیان داخلش که تماما سفید و گیچین نمیتونین چشمتون و از روشون بردارین!

تهیونگ بینیش و بالا کشید و به الفا خیره شد.

+چرا از منو دل نمیکنی؟

وقتی صدای لرزون امگا و شنید منو و کنار گذاشت و سعی کرد امگا و ساکت کنه!

_خیلی خب خیلی خب گذاشتمش کنار!فقط بس کن!

•••

توی وان حمام نشسته بود و زانو هاش و بغل کرده بود متوجه اشکایی که روی گونش میریخت نبود...

نمیدونست چرا اما خیلی حس بدی داشت...
توی همه ی کارا خراب کاری میکرد...

تنها کاری و که با عشق و علاقه و درست انجام میداد پرورش توت فرنگیاش بود و حالا نه زمینی در کار بود و نه توت فرنگی ای...

•••

جونگکوک بعد از عوض کردن لباسش فورا به شرکتش رفته بود.جلساتش همیشه توی اولویتاش بود!

بعد از توضیحات نهایی از جاش بلند شد و از اتاق جلسه بیرون رفت تا بقیه بتونن به راحتی با هم صحبت کنن!

سمت اتاق خودش رفت و با دیدن خانم نانگ سرعتش و کم کرد.

_فراموش کردم بهشون بگم...لطفا بهشون اطلاع بدین دو هفته وقت دارن برای طراحی...به صورت کامل میخوام!...اول ماه یا برگه های نقشه یا استعفا روی میزمه...

نانگ سری تکون داد و چشمی گفت و با نبود کسی اخمی کرد.

:قربان...دستیارتون کجاست؟گفتین که برای اتاق کنار میز و صندلی بذاریم...اما کسی نیومده!

جونگکوک با یاداوری اون امگا اهی کشید.

_توی روستا براش یه مشکل پیش اومد نشد که بیاد.باهام هماهنگ کرده...ممنون از نگرانیتون!

Strawberry farm||KookvWhere stories live. Discover now