+این چیه؟
امگا پرسید و نفس عمیقی کشید...
جونگکوک کاغذ و از امگا گرفت و ابرویی بالا انداخت.
_از کجا اوردیش؟
تهیونگ اخمی کرد.
+پرسیدم این چیه!
_منم گفتم از کجا اوردیش!
امگا دست به سینه شد و الفا هم نفس عمیقی کشید و با زبونش گوشه لپش و لمس کرد...اون امگا خوب بلد بود عصبیش کنه!
+نمیگی؟
جونگکوک دست به سینه شد و نفس عمیقی کشید.
_دلیلی نداره در مورد کارام به تو جواب پس بدم!
تهیونگ نفسش و رها کرد و کاغذ و از الفا گرفت!
+باشه...
•••
تهیونگ خم شد و نوزاد توی بغلش و بو کرد و لبخندی زد.
بوی نینی!خوش بو ترین عطری که میتونست حسش کنه اما از طرفی جونگکوک اصلا با بوی بچه حال نمیکرد!بوی ترشی شیر مادر..در کل خوشش نمیومد!
جانگمی که روی تخت دراز کشیده بود لبخندی به امگا زد و نگاهش و به برادرش داد.
:تهیونگی؟میشه لطفا به هیمچان بگی یوری و عوض کنه؟
تهیونگ لبخندی زد و سری تکون داد.
+الان میرم.
و از اتاق بیرون رفت.
جانگمی اخمی کرد و نگاهش و به برادرش داد.
:دعوا کردین؟
_چی؟معلومه که نه!
:اره دیدم دستتو انداختی دور کمرش ازت دور شد!
جونگکوک با یاد اوری یک ساعت پیش که تهیونگ اون کارو کرد اخمی کرد!
_حتما حواسش نبوده!
:هروقت با هیمچان دعوا میکنم تا یک هفته وضعیت همینه!خبری از لمس کردن بوسیدن و چیزای دیگه نیست!
خوب منظور خواهرش و میدونست....اما اون با امگا رابطه ی احساسی نداشت که بخواد اونا و قطع کنه!
امگا بخاطر اون برگه کوفتی باهاش قهر کرده بود؟
•••
توی ماشین نشسته بودن و هیمچان هم صندلی عقب نشسته بود...سر راهشون میخواستن هیمچان هم تا جایی برسونن.
جونگکوک از ایینه نگاهی به هیمچان که با تلفن صحبت میکرد کرد و ابرویی بالا انداخت و بعد نیم نگاهی به امگا کرد....
تهیونگ دستش و به در تکیه داده بود و سرش و هم به دستش و از پنجره به بیرون خیره بود...
جونگکوک نفس عمیقی کشید و دستش و سمت رون امگا برد اما با جمع شدن پای امگا دستش و روی پای خودش برگردوند.
YOU ARE READING
Strawberry farm||Kookv
FanfictionStrawberry farm🍓 مزرعه توت فرنگی اگه خودت قبول کنی با شخصی که علاقه ای بهش نداری ازدواج کنی...اجباری محصوب میشه؟ تهیونگ پسر کشاورزی که توی مزرعه توت فرنگی کار میکنه و یک روز صبح یه مرد عجیب و غریب میاد و تمامی زمین های توی روستاشون و میخره! رئیس شر...