Part 10

1.1K 192 82
                                    

بعد از گرفتن دوش اب سرد از حموم بیرون اومد و با دیدن چشم های نگران امگا نفس عمیقی کشید!

+خوبی؟تب نداری؟چرا اینقدر صورتت قرمزه؟

دستش و روی صورت امگا گذاشت و اون و از سر راهش کنار زد!

_منو بازپرسی نکن بچه!

تهیونگ اهی کشید!

+مثل اینکه خوب شدی!

جونگکوک سمت چمدونش رفت تا لباس های تمیز بپوشه!

_گفتم زود خوب میشم!

با پیدا کردن لباس مد نظرش نفس عمیقی کشید.

_دیشب...چه اتفاقی افتاد؟

تهیونگ دستش و روی گردنش گذاشت...

+خب...خب من یادم نمیاد!

تهیونگ راستش و نگفت!البته دروغ هم نگفت...وقتی برگشته بودن الفا به دیوار کوبونده بودش و محکم میبوسیدش و دستاش و بالای سرش قفل کرده بود و اجازه حرکت به امگا و نمیداد..تهیونگ به جز بوسه چیز دیگه ای به یادش نمیومد!

جونگکوک ابرویی بالا انداخت و نگاهی به سر و وضع شلخته امگا کرد و گودی زیر چشماش توجهش و جلب کرد.

_تو...خوب نخوابیدی؟

تهیونگ سرش و به دوطرف تکون داد...

+راستش تا قبل بیمارستان کلا نیم ساعت خوابیدم!

_الان ساعت چنده؟

+ده و نیم...از صبحونه جا موندیم...ا..البته میتونیم بریم بیرون...

•••

تهیونگ دست به سینه نشسته بود و جونگکوک هم توی گوشیش مشغول بود.هر دو صبحونه اشون و تموم کرده بودن و حالا تهیونگ نشسته داشت..داشت چرت میزد؟

وقتی گوشیش و خاموش کرد متوجه شد تهیونگ سرش و خم کرده و چشماش و بسته...

ابروش و بالا انداخت و صداش و صاف کرد.

تهیونگ با شنیدن صدای جونگکوک چشماش و کرد و وقتی دید الفا بلند شده از جاش بلند شد...

_کسی مجبورت نکرده بود تموم شب و بیدار بمونی!

تهیونگ سری تکون داد...

+درسته...کسی مجبورم نکرده بود تموم شب و بیدار بمونم!

جونگکوک ابرویی بالا انداخت...

_داری میگی خواسته ی خودت بود؟

امگا سرش و پایین انداخت.

+اره...

جونگکوک نیشخندی زد!

_اوه؟نکنه عاشقم شدی؟

تهیونگ ایستاد و گوشه لبش و بالا داد و با حالت چندشی به الفا نگاه کرد!

Strawberry farm||KookvWhere stories live. Discover now