Part 3

897 184 59
                                    

حدودا دوهفته از قراردادی که تهیونگ و جونگکوک بسته بودن گذشته بود و حالا امروز روز عملی کردنش بود!

تهیونگ کت و شلوار سفیدش و توی تنش مرتب کرد و نگاهی به موهای صاف شده اش کرد که تازه کوتاه شده بودن...به خود جدیدش عادت نداشت.

جونگکوک سوار ماشین شد و نگاهش توی نگاه امگا قفل شد...

هر دو کنجکاو بودن تا اون یکی و ببینن و حالا هر دو کنار هم توی ماشین بودن اما با ظاهری جدید...

+سلام!

تهیونگ گفت و دسته گل ظریفی که روی پاش بود و توی دستش گرفت و نگاهش و از جونگکوک گرفت و خودش و مشغول نشون داد.

_سلام...

با صدای اروم الفا دندوناش و روی هم فشرد...کاش میتونست قرار دادشون و لغو کنه!کاش میتونست برگرده عقب!

_موهات و کوتاه کردی؟

تهیونگ از توجه الفا روی خودش شگفت زده شد!

+اوه...تو دیدیشون!فکر نمیکردم تغییر بزرگی باشه...

_اره خب...تا روی شونه هات بودن...اولین باری که دیدمت اینقدر عصبانی بودی که حتی اونا و از جلوی صورتت کنار نزده بودی...

تهیونگ با یاد اوری گلخونه اش دسته گل و توی دستش فشرد...

+زمینا...اونا و خراب کردی؟

_بعضیاشون...

نفس عمیقی کشید و سعی کرد بغضش و کنترل کنه...توت فرنگیاش ، سبزیاش و هر گیاهی که داشت مطمئن بود تا الان خراب شده بودن...

جونگکوک ماشین و روشن کرد و سمت باغی که قرار بود مراسمشون و بگیرن حرکت کرد.

_استرس داری؟

+یکم...

_بهتره ریلکس باشی..اینا همش نمایشه!پس استرس نداشته باش و سعی کن نقشت و به خوبی بازی کنی!

با این حرف الفا بیشتر عصبی شد!یاداوری این موضوع بهش بیشتر اعصابشو به هم میریخت!

+خودم میدونم!دروغ گفتن به پدر و مادرم بیشتر باعث میشه استرس داشته باشم!اونا فکر میکنن من قراره با کسی که عاشقم ازدواج کنم اما نمیدونن که عشقی وجود نداره و پسرشون قرار با یه الفای مغرور و خودشیفته ازدواج کنه!اگه اونا بیمار نبودن هیچ وقت زمینم و بهت نمیفروختم و باهات جفت نمیشدم!

تهیونگ سریع و پشت سر هم گفت و جونگکوک مشتی به فرمون زد!

_بس کن!دفعه اخریه که سر من داد میزنی!تو یه امگایی!جایگاه خودت و بدون!شک نکن منم اگه خانوادم اینقدر بی درک نبودن هیچ وقت با تو جفت نمیشدم!پسرِ روستا!

الفا حرف اخرش و با لحنی کنایه امیز توی صورت امگا فریاد زد...

•••

Strawberry farm||KookvTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang