حدودا دوهفته از قراردادی که تهیونگ و جونگکوک بسته بودن گذشته بود و حالا امروز روز عملی کردنش بود!
تهیونگ کت و شلوار سفیدش و توی تنش مرتب کرد و نگاهی به موهای صاف شده اش کرد که تازه کوتاه شده بودن...به خود جدیدش عادت نداشت.
جونگکوک سوار ماشین شد و نگاهش توی نگاه امگا قفل شد...
هر دو کنجکاو بودن تا اون یکی و ببینن و حالا هر دو کنار هم توی ماشین بودن اما با ظاهری جدید...
+سلام!
تهیونگ گفت و دسته گل ظریفی که روی پاش بود و توی دستش گرفت و نگاهش و از جونگکوک گرفت و خودش و مشغول نشون داد.
_سلام...
با صدای اروم الفا دندوناش و روی هم فشرد...کاش میتونست قرار دادشون و لغو کنه!کاش میتونست برگرده عقب!
_موهات و کوتاه کردی؟
تهیونگ از توجه الفا روی خودش شگفت زده شد!
+اوه...تو دیدیشون!فکر نمیکردم تغییر بزرگی باشه...
_اره خب...تا روی شونه هات بودن...اولین باری که دیدمت اینقدر عصبانی بودی که حتی اونا و از جلوی صورتت کنار نزده بودی...
تهیونگ با یاد اوری گلخونه اش دسته گل و توی دستش فشرد...
+زمینا...اونا و خراب کردی؟
_بعضیاشون...
نفس عمیقی کشید و سعی کرد بغضش و کنترل کنه...توت فرنگیاش ، سبزیاش و هر گیاهی که داشت مطمئن بود تا الان خراب شده بودن...
جونگکوک ماشین و روشن کرد و سمت باغی که قرار بود مراسمشون و بگیرن حرکت کرد.
_استرس داری؟
+یکم...
_بهتره ریلکس باشی..اینا همش نمایشه!پس استرس نداشته باش و سعی کن نقشت و به خوبی بازی کنی!
با این حرف الفا بیشتر عصبی شد!یاداوری این موضوع بهش بیشتر اعصابشو به هم میریخت!
+خودم میدونم!دروغ گفتن به پدر و مادرم بیشتر باعث میشه استرس داشته باشم!اونا فکر میکنن من قراره با کسی که عاشقم ازدواج کنم اما نمیدونن که عشقی وجود نداره و پسرشون قرار با یه الفای مغرور و خودشیفته ازدواج کنه!اگه اونا بیمار نبودن هیچ وقت زمینم و بهت نمیفروختم و باهات جفت نمیشدم!
تهیونگ سریع و پشت سر هم گفت و جونگکوک مشتی به فرمون زد!
_بس کن!دفعه اخریه که سر من داد میزنی!تو یه امگایی!جایگاه خودت و بدون!شک نکن منم اگه خانوادم اینقدر بی درک نبودن هیچ وقت با تو جفت نمیشدم!پسرِ روستا!
الفا حرف اخرش و با لحنی کنایه امیز توی صورت امگا فریاد زد...
•••
KAMU SEDANG MEMBACA
Strawberry farm||Kookv
Fiksi PenggemarStrawberry farm🍓 مزرعه توت فرنگی اگه خودت قبول کنی با شخصی که علاقه ای بهش نداری ازدواج کنی...اجباری محصوب میشه؟ تهیونگ پسر کشاورزی که توی مزرعه توت فرنگی کار میکنه و یک روز صبح یه مرد عجیب و غریب میاد و تمامی زمین های توی روستاشون و میخره! رئیس شر...