❣𝒫 ⁹: 𝓒𝓪𝓷 𝓲 𝓚𝓲𝓼𝓼 𝔂𝓸𝓾?❣

89 24 13
                                    

‧͙⁺˚*・༓☾ Pt⁹: Can i kiss you? ☽༓・*˚⁺‧͙

حدود بیست دقیقه‌ای می‌شد که هر دو به تاج تخت تکیه داده بودن. تهیونگ دست دور شونه پسر انداخته بود و منتظر بود تا گریه‌ش بند بیاد. و حالا که نفس‌های پسر اروم‌ شده بودن وقت صحبت کردن باهاش بود.


_نمیخوای بهم بگی چی ناراحتت کرده؟

تام سرش رو از روی شونه تهیونگ برداشت و به چشم‌هاش خیره شد. می‌خواست باهاش حرف بزنه. دیگه دودل نبود. مطمئن بود هیچ آسیبی بهش نمیرسه.

_میشه درموردش حرف نزنیم؟

تهیونگ که فکر نمیکرد پسر واقعا باهاش حرف بزنه متعجب به تام خیره شد. خوشحال شده بود ولی به این فکر می‌کرد که اگه ازش بپرسه، چی شده که باهاش حرف میزنه، ممکنه پسر دیگه حرفی نزنه. پس واکنشی نشون نداد.

_باشه. پس درمورد چیزی که می‌خوای بهم بگی، باهام صحبت کن.

تام مقابل تهیونگ نشست. موهاش رو که به خاطر رقص انگشت‌های تهیونگ میونشون بهم ریخته شده بود، به طرفی سوق داد. اگه می‌خواست درمورد تنها موضوعی که از صبح داشت بهش فکر میکرد به تهیونگ بگه، فقط خودش رو بیشتر معذب میکرد. چون محظ رضای خدا، اون یه پسر خجالتی بود. کسی نبود که همه چیز رو راحت بگیره و راحت رفتار کنه.

_درمورد خیلی چیزها میخوام صحبت کنم. اما گفتنشون باعث میشه جفتمون معذب بشیم.

تهیونگ موهای تام رو به مرتب کرد.

_هرچی که هست بهم بگو. می‌خوام بدونم چی ذهنت رو مشغول کرده کوچولو.

و باز هم به گریه‌های شدید پسر اشاره‌ای نکرد. پسر می‌دونست که زیاده‌خواه شده ولی اگه نمی‌تونست با تهیونگ رابطه داشته باشه، می‌خواست فکر تهیونگ رو پیش خودش داشته باشه. تام نگاهی به لب‌های سرخ تهیونگ انداخت.

_شاید... بوسیدن لبات؟!

تهیونگ که برای بار دوم غافلگیر شده بود، اینبار نمی‌تونست حرفی به زبون بیاره. متعجب به تامی که این حرف‌ها ازش بعید بود خیره شده بود.

_نگران نباش. فقط ذهنم رو مشغول کرده. البته این یه بخش کوچیک از چیزهایی هست که می‌خوام باهات تجربش کنم. می‌دونم اشتباهه و فقط به خاطر چند روز... رابطه نداشتنه ولی اگه امروز اون آقای غریبه رو جلوی در اتاقت نمی‌دیدم و وارد اتاقت می‌شدم، نمی‌دونم ممکن بود تا کجا پیش برم.

تهیونگ که از شوک دراومده بود و داشت با دقت به حرف‌های تام گوش می‌داد، با دیدن مکث پسر در پایان حرف‌هاش، گفت:

_پس برای همین داشتی گریه میکردی. عصبی بودی مگه نه؟!

و مستقیم به چشمهای پسر خیره شد.

❣𝑻𝒉𝒂𝒕 𝑭𝒖𝒄𝒌𝒊𝒏𝒈 𝑺𝒎𝒊𝒍𝒆❣𝑽𝒌𝒐𝒐𝒌𝒎𝒊𝒏Where stories live. Discover now