❣𝒫 ¹⁹:𝓢𝓽𝓪𝔂 ❣

92 15 17
                                    

‧͙⁺˚*・༓☾ Pt¹⁹: Stay ☽༓・*˚⁺‧͙

ذهنش به قدری قفل کرده بود که متوجه نمی‌شد تهیونگ سعی داره اون رو به خودش برگردونده. تهیونگ وقتی دید جیمین ساکته، ابتدا صداش زد.

_جیمین؟ کوچولو؟ هی...

وقتی جوابی ازش دریافت نکرد، فوری به سمتش رفت و مقابلش روی زمین زانو زد تا هم قدش بشه و جیمین بتونه صورت تهیونگ رو مقابلش ببینه. با احتیاط صورت پسر رو قاب گرفت.

_جیمین... منو نگاه کن. میشنوی؟ من اینجام عزیزم.

به آرومی شونه‌های جیمینی که هنوز از خیالاتش خارج نشده بود رو تکون داد.

_جیمین... خواهش میکنم... به من نگاه کن... من کیم؟

وقتی باز هم عکس‌العملی ازش نگرفت، مجبور شد از روش دفعه قبل استفاده کنه. پاشیدن اب روی صورت رنگ پریده پسر. به طرف سینک ظرفشویی رفت و بعد از اب کردن اولین لیوانی که دم دستش بود، به طرف جیمین برگشت. کمی از آب رو روی دستش ریخت و با پاشوندن اب روی صورت جیمین، سعی کرد جیمین رو به خودش بیاره. وقتی دید اون چند قطره درخشان آب کار خودشون رو نکردن، کل آب توی لیوان رو به صورت پسر پاشوند تا پسر به زمان حال برگرده. همین هم شد. جیمین بلافاصله هوای آزاد رو وارد ریه‌هاش کرد و با چشم‌های درشت شده از وحشت، به تهیونگ نگاه کرد. دستاش رو بالا اورد و آب روی صورتش رو کنار زد.
نمی‌دونست بغض از کی توی گلوش خونه کرده. ولی وقتی به چشم‌هاش دست کشید، اون بغض شکست و صدای هق هق آرومش به گوش تهیونگ رسید.
تهیونگ دوباره مقابل پسر زانو زد و با نگرانی دستش رو روی دست‌های جیمین، که روی چشم‌هاش بود گذاشت.

_هی... چیزی نیست عزیزم. تموم شد. نگران چیزی نباش.

جیمین با شنیدن صدای آروم و بم تهیونگ، گریه‌ش شدت گرفت. حالا که کسی بود تا حرف‌هاش رو بشنوه، کنارش باشه و دوستش داشته باشه... چرا ازش کمک نمی‌گرفت تا باهم زخم عمیقی که روی قلبش ایحاد شده رو ببندن و التیام بدن؟ تهیونگ تحمل گریه پسر رو نداشت. قلبش با هر هق هق بی‌صدای پسر به درد میومد. نمی تونست اون شرایط رو تحمل کنه. یا باید ازش دور می‌شد، یا به عنوان یه دوست یا همراه به پسر کمک می‌کرد تا اروم بشه؛ بلکه روح خودشم آروم بگیره.

تهیونگ بدن لرزون پسر رو به آغوش کشید. بوسه‌ی عمیقی روی پیشونی پسر کاشت. دستش رو نوازشگرانه، روی شونه و کمر پسر حرکت می‌داد تا آرومش کنه.

_چیزی نیست کوچولو. جات امنه. من اینجام. هیچی نمیتونه تو رو اذیت کنه. حالا دیگه تنها نیستی.

رمقی توی بدنش باقی نمونده بود. چیزی نمونده بود که همون لحظه از حال بره. با چشم‌های نیمه باز، خودش رو کمی تکون داد و بیشتر خودش رو توی آغوش مرد جا کرد. تهیونگ موهای پسر رو نوازش کرد. اون نوارش‌ها رو ادامه داد، تا زمانی که حس کرد پسر مقابلش، آروم شده.

❣𝑻𝒉𝒂𝒕 𝑭𝒖𝒄𝒌𝒊𝒏𝒈 𝑺𝒎𝒊𝒍𝒆❣𝑽𝒌𝒐𝒐𝒌𝒎𝒊𝒏Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt