‧͙⁺˚*・༓☾Pt¹⁸: Wanna kiss You in my arms☽༓・*˚⁺‧͙
حدود یک ساعتی بود که تهیونگ از اتاق جیمین بیرون رفته بود و جیمینی که اجازه خروج از اتاقش رو نداشت، رو تنها گذاشته بود. ده دقیقه اول به راحتی گذشت. ولی از اون لحظه به بعد، هر یک ثانیه اندازه هزاران دقیقه بود. پسرک از روی تخت به طرف لبه پنجره رفت و به اپارتمانها خیره شد، روی تخت دراز کشید، پشت میز آیینه نشست و کمی به خودش رسید، لباسهای توی کمدش رو مرتب کرد و از بینشون مورد علاقههاش رو جدا کرد، رقصی که تهیونگ بهش یاد داده بود رو تمرین کرد ولی تمام این کارها، تنها نیم ساعت زمان برده بود.
_پس کی میاد؟
صدای قار و قور شکمش بلند شد. لبه تخت، رو به در اتاق نشست و دستش رو روی شکمش گذاشت.
_یعنی اگه از اتاق برم بیرون... عصبی میشه؟
با شکل گرفتن تصویر تهیونگ با موهای ژولیدهی ساعتی پیش، توی ذهنش، که جیمین رو به دیوار چفت میکنه و با لحن همیشه آروم ولی پر تحکمش میگه :"مگه نگفتم از اتاقت خارج نشی"، از احساسی که بهش دست داد، زیر دلش پیچی خورد.
_اگه عصبی بشه... میذاره ببوسمش تا آرومش کنم؟
و بعد تصور کرد که سرش رو به آرومی جلو میبره و لبهای سرخ تهیونگ عصبی رو میبوسه. ولی بیشتر به این فکر میکرد که اون اخمی که موقع بوسیدن لبای جیمین، روی صورت تهیونگ سایه میندازه، از خشم نشات میگیره یا از کنترل کردن خودش در برابر وسوسه بیشتر بوسیدن جیمین.
_اگه بیشتر عصبی بشه چی؟
سعی کرد ذهنش رو آروم کنه. اون از اتاق خارج نشده بود پس نباید نگران چیزی میشد. تهیونگ ازش عصبانی نمیشد اگه بر میگشت و جیمین رو توی اتاقش میدید.
_اگه اینجا بمونم از کار خوبم تعریف میکنه؟
انگار نمیتونست جلوی خودش رو در برابر تصور کردن تهیونگ بگیره؛ چون بلافاصله توی ذهنش تهیونگی نفش بست که جلو میاد و موهای پسر رو با لبخند نوازش میکنه و بهش میگه: "پسر خوبم" یا حتی "پسر کیوتم". گونههای جیمین از تصوراتش گل انداخت و پاهاش که از تخت آویزون بودن به طور ناخودآگاه با هیجان کودکانهای به عقب و جلو حرکت کردن.
_اگه اونموقع ببوسمش چی؟
ناگهان اینبار توی ذهنش از خودش پرسید: ''اصلا بوسیدن من رو دوست داشت؟''
_باید ازش بپرسم.
دو تقه آرام به در اتاق خورد و پشت بندش صدای خسته تهیونگ شنیده شد:
YOU ARE READING
❣𝑻𝒉𝒂𝒕 𝑭𝒖𝒄𝒌𝒊𝒏𝒈 𝑺𝒎𝒊𝒍𝒆❣𝑽𝒌𝒐𝒐𝒌𝒎𝒊𝒏
Romance↚اون لبخند لعنتی↞ لبخند قرار نیست فقط به خاطر شوق روی لبها ظاهر بشه؛ لبخند میتونه نشونه غم، اندوه و اون چیزهایی باشه که پشت سر گذاشتی، باشه. ─── ・ 。゚☆: *.☽ .* :☆゚. ─── داستان بهم گره خورده سه پسر. جیمینی که پسر یه قاچاقچی شده، ته...