❣𝒫 ⁵: 𝓓𝓪𝓷𝓬𝓲𝓷𝓰❣

73 21 0
                                    

‧͙⁺˚*・༓☾ Pt⁵: Dancing ☽༓・*˚⁺‧͙

دست‌های سفید و کوچیک پسرک رو توی دست‌هاش گرفت. کمی اون‌ها رو به طرف خودش کشید تا پسر رو از روی کاناپه وسط اتاق بلند کنه.

_سعی کن طول و عرض این اتاق رو قدم به قدم طی کنی. من حواسم بهت هست که نیافتی.

پسر قبل از اینکه تهیونگ اون رو وادار به ایستادن کنه، سرش رو به نشونه مخالفت تکون داد و سعی کرد دست‌هاش رو از بند دست‌های تهیونگ، آزاد کنه.

_ممکنه آسیب پاهات خوب نشن و برای مدت‌ها نتونی راه بری. هنوز که وضعیت وخیم نشده و میتونی بایستی، انجامش بده. تازه تو هنوز باغ خونه رو ندیدی. مطمئنم ازش خوشت میاد. فقط کافیه تمرین کنی تا بتونی دوباره مثل قبل راه بری.

حین زمانی که پسرک داشت به کلمات "باغ" و "مثل قبل" فکر میکرد، تهیونگ با کشیدن دست های تام، اون رو وادار به ایستادن کرد.

_آفرین پسر خوب. حالا با من بیا.

حالا کلمه دیگه‌ای برای فکر کردن به لیست کلماتش اضافه شده بود. "پسر خوب". فقط یه نفر بود که این تشویق رو به کار می‌برد و اون هم آدم امن پسر بود. کسی که خیلی وقت بود به دیدار تام نیومده بود.
به آرامی همراه تهیونگ قدم برمی‌داشت. می‌خواست هرچه سریعتر، اون باغی که مرد ازش حرف می‌زد رو ببینه.
تهیونگ به دست‌های نرم بین دست‌های بزرگش نگاه کرد. متوجه اختلاف اندازه دست خودش و پسرک شد. توی ذهنش پرسید:

_چطوری دستات انقدر کوچیکن؟

اما اون رو بلند به زبون آورد. طوری که تام هم متوجه سوالش شد و به اختلاف دست‌هاشون دقت کرد. پسرک محکم انگشت‌های کشیده تهیونگ رو بین انگشت‌هاش فشار می‌داد تا بتونه سرپا بمونه؛ برای همین سر انگشت‌های کوچیکش رنگ سفید به خودشون گرفته بودن.
هیچکدومشون بیش از این به اختلاف سایزشون دقت نکردن؛ چون بلافاصله چیزهای دیگه‌ای ذهنشون رو مشغول کردن.

تام به این فکر می‌کرد که هرگز شخص امنی که تاکنون داشته، اجازه لمس کردن انگشت‌هاش رو بهش نداده چه برسه به اینکه بخواد اون ها رو محکم بین انگشت‌های کوچک خودش فشار بده، طوری که انگار نفس‌هاش به اونها بسته‌ست.

از طرفی تهیونگ هم به این فکر میکرد که چطور می‌تونه بعد از سال‌ها کار کردن در محیطی نظامی و ساختن دیوار آهنی دور تا دور احساساتش، برای ارتباط گرفتن با اون بچه راحت‌تر اقدام کنه. به خوبی می‌دونست چقدر اون پسر از ابتدای زمان تولدش تا الان، زجر کشیده و آسیب دیده.

از طرفی خودش هم نمیخواست با تهدید کردن عملیات رو به جایی برسونه بلکه میخواست تام، به قدری باهاش راحت باشه که با خواست خودش توی عملیات شرکت کنه؛ اما سخت‌ترین بخش، بخش انجام عملیات نبود، بلکه ارتباط بین تام و تهیونگ بود. پس باید کمی گاردش رو پایین میاورد و هرچه زودتر توی تایم کمی که داشتن، خودش رو به تام نزدیک‌تر می‌کرد.

❣𝑻𝒉𝒂𝒕 𝑭𝒖𝒄𝒌𝒊𝒏𝒈 𝑺𝒎𝒊𝒍𝒆❣𝑽𝒌𝒐𝒐𝒌𝒎𝒊𝒏Où les histoires vivent. Découvrez maintenant