❣𝓟 ²: ℐ𝓱𝓪𝓿𝓮 𝓪 𝓹𝓵𝓪𝓷❣

115 33 10
                                    

‧͙⁺˚*・༓☾ 𝑷²: I have a plan ☽༓・*˚⁺‧͙

《سوم سپتامبر》

پسرک روی تخت دونفره‌ای چشم‌های زیباش رو، به روی سقف سفید اتاق باز کرد. به خوبی می‌دونست ابن اتاق همیشگی‌ش نیست.
می‌خواست اتاق رو بررسی کنه ولی فکر می‌کرد هنوز دست و پاش بسته‌س. برای اطمینان اول به دست‌هاش حرکتی جزئی داد؛ وقتی متوجه شد دست‌هاش آزادن، روی تخت نشست. حالا به وضوح اتاق دیگه‌ای رو مقابل خودش می‌دید. اتاقی با تم آبی کم‌رنگ. زیبا و دلنشین. اما پسرک -که انگار از محیط امنش خیلی دور شده- با ترس از تخت پایین رفت. کنج‌ترین نقطه اتاق نشست و زانوهاش رو بغل گرفت.
با دلهره و اضطراب زیر چشمی اتاق رو درنظر گرفت. دکوراسیون اتاق‌، بیشتر برای یه پسربچه به نظر می‌رسید تا یه بزرگسال. نمی‌دونست کجاست‌؛ ولی نمی‌خواست از اتاق خارج بشه و بابتش تنبیه بشه. پس همونجا منتظر موند. مدتی گذشت و پسرک همونطور خوابش برد. با صدای تق تقی که شنید، با ترس به در خیره شد.

_روز‌بخیر تام! دارم میام داخل.

فرد ناشناس گفت؛ ثانیه ای بعد، در به آرامی باز شد. مردی خوش چهره و خوش لباس، پشت در، با لبخندی به تام نگاه می‌کرد.
پسرک با تعجب و کمی ترس به مرد نگاهی انداخت. اون مرد کی بود‌؟  مرد غریبه، جلو اومد و نزدیک به پسر، لبه‌ی تخت نشست. انگار می‌دونست پسر به چی فکر میکنه چون بلافاصله با لحنی که انگار داره برای یه بچه وضعیت رو توضیح میده گفت:

_من تهیونگم. دیروز حالت خوب نبود. منم نخواستم با وجود هشیاری کمی که داشتی، برات توضیح بدم که چه اتفاقی داره میافته. به هرحال به خونه موقتت خوش اومدی. اینجا خونه منه. و من کیم؟ من کارآگاهم. تو رو از دست آدم بدا نجات دادم و حالا تو اینجایی و جات امنه. متوجه حرفام می‌شی کوچولو؟

تمام مدتی که مرد حرف می‌زد، تام محو حرف زدنش شده بود. با شنیدن لقب جدیدی نگاهش رو از لب‌های مرد به چشم‌هاش داد. برای تایید حرف‌های مرد، باید کاری می‌کرد. پس به آرومی سرش رو بالا و پایین کرد.


_ خوبه! خسته‌ت نمیکنم. هرموقع حالت بهتر بود باهات حرف میزنم. فعلا استراحت کن و اگه نیاز داشتی بری حمام، اونجا سرویس بهداشتی هست.

پسر به جایی که مرد اشاره کرده بود نگاه کرد.

_اگه خواستی میتونی از اتاقت خارج بشی. اگه به چیزی نیاز داشتی کافیه بهم بگی. من رو میتونی توی اتاق رو به رویی پیدا کنی. چند دست لباس خواب و لباس خونگی دست نخورده توی کمد هست. من فعلا میرم. سوالی نداری تام؟

پسر مستقیم به چشم های مرد خیره شد. سرش رو به طرفین تکون داد و جوابش رو منتقل کرد. تهیونگ با گفتن"خوبه" به آرامی از اتاق خارج شد.

❣𝑻𝒉𝒂𝒕 𝑭𝒖𝒄𝒌𝒊𝒏𝒈 𝑺𝒎𝒊𝒍𝒆❣𝑽𝒌𝒐𝒐𝒌𝒎𝒊𝒏Donde viven las historias. Descúbrelo ahora