‧͙⁺˚*・༓☾ Pt¹⁶: Jeon Jungkook ☽༓・*˚⁺‧͙
بعد از اینکه ایان رو پشت در دیده بود، با عصبانیت دور خودش میچرخید و سعی میکرد به خودش مسلط بشه تا بتونه یه تصمیم درست بگیره. مطمئن بود اگه در رو به روی فرد پشت در باز کنه، تا خود صبح توان کتک زدنش رو داره و از طرفی مطمئن نبود جایگاه ایان دقیقا توی این داستان چیه. اگه به اشتباه دست به کاری میزد، پشیمونی بیشتری به بار میآورد.
درحال فکر کردن بود که ایان مشتهای محکمی رو روی در خونه پیاده کرد و باعث شد تهیونگ از ترس تکونی بخوره._میدونم اونجایی کارآگاه کیم. اومدم تام رو ببینم و تا زمانی که نبینمش از اينجا نمیرم.
ناخودآگاه یاد حرف فرمانده مین افتاد. اگه همش پاپوش بوده باشه چی؟ هیچ نشونی یا ردی از ایان توی پرونده نبود به جز چند فایل تجاوز به تام که تنها چیزهایی بود که توی عمارت به عنوان مدرک پیدا کرده بودن. چطور از عمارت سنچز که هر نقطهش چند دوربین کار گذاشته شده، فقط فایل ویدئوهای اتاق تام که فقط دو نفر توی اون به چشم میخوردن، پیدا شد؟ تهیونگ به شک افتاده بود. حالا به همهچیز شک داشت. به واقعی بودن عمارت سنچز، به اتاق تام، به ایان، به کسی که گزارش داده بود کجا اونها رو پیدا کرده؛ به همهچیز.
همین هم باعث شد برای اینکه سر از اطلاعات مجهول دربیاره، بدون فکر و حتی درنظر گرفتن خطراتی که با رو به رویی اون دو باهم ممکن بود اتفاق بیافته، در رو به روی ایان، باز کنه.
اولین چیزی که دید، چهره خسته و لباسهای آراسته مرد بود که مشخص بود با حساسیت زیادی انتخاب شدن تا مبادا تهیونگ راجبش برداشت بدی داشته باشه. ولی اون لحظه چیزی که برای تهیونگ مهم بود، کت و شلوار یکدست و مشکی ایان نبود بلکه خشمی بود که باید خالی میشد.
حالا که در رو باز کرده بود و خودش رو نشون داده بود، زمانی برای منصرف شدن از انجام دادن کار بعدی که تو سرش میچرخید، نداشت. پس با یه حرکت یقه لباس مرد رو بین انگشتهاش گرفت و به داخل خونه کشوند. در رو با پشت پاش بست و بعد از ثابت ایستادن ایانی که شوکه شده بود، مشت محکمی روونه صورت بینقص مقابلش کرد. ایان چند قدم به عقب پرت شد ولی تونست تعادل خودش رو حفظ کنه و نیافته. همین هم تهیونگ رو بیشتر عصبی کرد. جلو رفت و با یه دست یقه مرد رو نگه داشت و با دست دیگش مشت دیگهای روی صورت ایان پیاده کرد._خیلی دلم میخواد حالا که دم دستمی بکشمت. زدنت کافی نیست. شکنجه کردنت هم برام کافی نیست. کمتر از مرگت راضی نمیشم ایان.
مرد سیاهپوش از خودش دفاع نمیکرد. به خوبی میدونست تهیونگ ممکنه چقدر عصبی باشه. اگه خودش هم جای تهیونگ بود، حتی بیشتر از مشت زدن، جلو میرفت. اما نمیتونست بار دیگه بشنوه که کسی اون رو ایان صدا میزنه پس گفت:
_اینکه من رو به اون اسم صدا میزنی فقط یه دلیل میتونه داشته باشه. تو منو نمیشناسی و لقب من رو هم سنچز بهت گفته.
أنت تقرأ
❣𝑻𝒉𝒂𝒕 𝑭𝒖𝒄𝒌𝒊𝒏𝒈 𝑺𝒎𝒊𝒍𝒆❣𝑽𝒌𝒐𝒐𝒌𝒎𝒊𝒏
عاطفية↚اون لبخند لعنتی↞ لبخند قرار نیست فقط به خاطر شوق روی لبها ظاهر بشه؛ لبخند میتونه نشونه غم، اندوه و اون چیزهایی باشه که پشت سر گذاشتی، باشه. ─── ・ 。゚☆: *.☽ .* :☆゚. ─── داستان بهم گره خورده سه پسر. جیمینی که پسر یه قاچاقچی شده، ته...