‧͙⁺˚*・༓☾ P¹: I saved you ☽༓・*˚⁺‧͙
پیروزی…
کلمه شادی بخشی که کیم تهیونگ به خوبی با اون آشنا بود.
روز دوم سپتامبر…
درست مثل یه کتاب تاریخ، مناسبتی برای جشن گرفتن در تقویم پر از اتفاقهای ناگوار پسر به نوشتن درامد و به یاد سپرده شد.
تعداد لبخندهایی که امروز به لب آورده بود، قطعا قابل شمارش نبود.
این اولین عملیاتی بود که میخواست شخصا در اون نقش داشته باشه.
میخواست خودش اونی باشه که کسی رو نجات میده.
_ مثل شرک که فیونا رو از توی قلعه نجات داد؟چشم از منظره بیرون گرفت. با چشم غرهای به طرف هیونگش برگشت.
_ شرک؟ نه.. اتفاقا من پرنس چارمینگ این قصهم.
_ شاید بتونی خودتو خر کنی ولی فرقهای زیادی دارین. اولا قطعا تو به زیبایی اون نیستی و دوما فیونای تو یه پسره.
تهیونگ ابروهاش رو بالا انداخت و لبخندی زد.
_ اتفاقا توی همین مورد داستانمون عین همه. اگه یادت باشه فیونا و پرنس هرگز به هم نرسیدن. دلیلشم یه غول بدعنق بود. منم زیادهخواه نیستم. میذارم زندگی شادشو با غول اعصاب خورد کن داشته باشه.
_ مگه این غول نبود که فیونا رو نجات داد؟
_ میخوای یه کاری کنی گی بازی دربیارم؟ اوه نه! متاسفم. من اصلا شبیه اون چیزی که توی سرت میگذره نیستم فرمانده مین.
_امیدوارم. البته بیشتر امیدوارم بعد از دیدن اون پسر بازم بتونی بخندی.
به سمت دوست بدخلقش برگشت. خندید و با بغض گفت: متوجه نیستی. من از حالا به بعد قراره فقط بخندم؛ اونم همینطور.
_امیدوارم همینطور بشه که میگی.
تهیونگ اینبار جدی و کمی غمگین به او نگاه کرد.
_ فعلا میخوام این پیروزی رو جشن بگیرم هیونگ. منم امیدوارم کنارم خوشحال باشی.
یونگی به میز تکیه داد. به آرومی سری تکون داد.
_البته که خوشحالم. ولی فقط برای پیروزی تو.
_حالا هرچی.
اینم اضافه میکنم که هنوز پیروزیشون محقق نشده بود. ولی میتونن ذوق داشته باشن مگه نه؟
─── ・ 。゚☆: *.☽ .* :☆゚. ───
سبزهها، پروانهها، تابِ قهوهایِ سوختهی بین درختها، خرگوشها، جوجهها، کتابهای قدیمیای که روی سبزهها رها شده بود و پسرکی که تمام اونها رو از بر بود، خورشید فروزان و پسرک همیشه شادی که بین درختها میدوید و بازی میکرد. صفحه تکراری کتاب رویاهای قدیمی پسر.
VOCÊ ESTÁ LENDO
❣𝑻𝒉𝒂𝒕 𝑭𝒖𝒄𝒌𝒊𝒏𝒈 𝑺𝒎𝒊𝒍𝒆❣𝑽𝒌𝒐𝒐𝒌𝒎𝒊𝒏
Romance↚اون لبخند لعنتی↞ لبخند قرار نیست فقط به خاطر شوق روی لبها ظاهر بشه؛ لبخند میتونه نشونه غم، اندوه و اون چیزهایی باشه که پشت سر گذاشتی، باشه. ─── ・ 。゚☆: *.☽ .* :☆゚. ─── داستان بهم گره خورده سه پسر. جیمینی که پسر یه قاچاقچی شده، ته...