♡... پارت(5)... ♡

198 22 1
                                    

محکم تویه بدن بی جون دختری که بیهوش شده بود میکوبید و صدای فریاد های جونگ کوک رو مخش بود با حسی که زیره شکمش میپیچید داخل دختر ارضا شدو بدون توجه بهش بلند شدو شلوارشو بالا کشید حتی بخودش زحمت لخت شدن و نداده بودو فقط به پایین کشیدن باکسرو شلوارش اکتفا کرده بود به سمت در رفت و با دیدن یکی از خدمتکارا سمتش برگشت و وقتی خدمتکار متوجه نگاه های تهیونگ شد سمتش رفت و سرشو خم کرد
+رو تختیارو عوض کن واقعا خیلی چندش بود...
دختر دوباره سر خم کردو وقتی میخواست بره تهیونگ دوباره صداش کرد
+هی... خون دختررم میخوام
بعد از گفتن (چشم) با یکی از محافظا حرف زد تا دخترو به زیرزمین ببره و خودشم شروع به تمیز کردن شد
تهیونگ که از اونهمه ناله و جیغ و داد خسته شده بود به سمت دری رفت که اون صداها ازش میومد
دستگیره درو فشار داد ولی وقتی دید قفله محکم در زد
+چه گوهی دارین میخورین سر درد گرفتم
زن وقتی صدای تهیونگ و شنید لرزیدو به سمت کوک چرخید
؛ دیدی؟ اونقد جیغ و داد کردی که ارباب و عصبی کردی
جونگ کوکی که از درد چشماشو بسته بودو فقط هق هق میکرد حرفی نزد
به سمت در پا تند کردو قفل درو باز کرد درو به قدری که چشم تهیونگ به کوک نیفته باز کردو سرشو پایین گرفت، همه تو اون عمارت میدونستن که نباید تو چشمای تهیونگ نگاه کنن چون از این کار متنفر بود،او البته... جونگ کوک تقریبا از وقتی تهیونگ و دیده بود فقط توی چشمای وحشیش ذول میزد
تهیونگ دست به سینه وایساده بودو منتظر توضیح بود ولی وقتی از دهن زن کلمه ای نشنید تصمیم گرفت خودش پیش قدم بشه
+دقیقا... داری چه غلطی میکنی؟
زن دست پاچه شلاق توی دستشو به تهیونگ نشون داد
؛ فقط... داشتم پسری که وارد اتاقتون شده بودو تنبیه میکردم
تهیونگ بی توجه شلاق و ازش گرفت درو کامل باز کردو با چشمای بی روحش به بدن خونی و چهره ی غرق در اشک جونگ کوک نگاه کرد با پیچیدن بوی خون چشماشو بست و سیع کرد خودشو کنترل کنه سمت زن برگشت و ریلکس پرسید
+پس تو چی؟
زن توی جاش وول خوردو دستاشو بهم گره کرد
؛ من.. من چی ارباب
تهیونگ شلاق و اروم کف دست چپش میکوبیدو دوره زن میچرخید
+خوب اون فرار کردو... تنبیهم شد... پس تویی که حواست بهش نبود چی؟ نکنه میخوای ادعا کنی تو بیگناه بودی؟
زن حس کرد دستش در حال لرزیدنه برای همین دستاشو بیشتر بهم فشار داد تا جلوی لرزششو بگیره
تهیونگ با دیدن حرکات زن نیشخند زدو همونجور که به زن خیره شده بود جوری که مرد درشت هیکل جلوی در بشنوه صداشو بالا برد
+بیا و این خانم خشگلرو ببر تفریح
از اونجایی که محافظی که اونجا ایستاده بود برای تموم کردن کار دختر رفته بود دومردی که پایین پله ها وایساده بودن با این حرف تهیونگ سریع از پله ها بالا رفتن و اول به زن نگاهی انداختنو بعد منتظر تهیونگ شدن تا بهشون اجازه بده تا بتونن به کارشون ادامه بدن تهیونگ به مردا نگاه کردو بعد خم شدو در گوش خدمتکارش زمزمه کرد
+خودتم میدونی چقدر از بی عدالتی بدم میاد مگه نه؟
ازش فاصله گرفت و بعد از گفتن (از جلوی چشمام دورش کنید) یکی از مردا از موهای زن گرفت و کشون کشون ازاتاق خارجش کردو درو پشت سرش بست
تهیونگ تا وقتی که صدای جیغ جیغای زن قط شد همونجوری سر جاش وایساده بودو به روبروش نگاه میکرد، روی پاشنه ی پاش چرخیدو به جونگ کوک لرزان روی تخت که همه این مدت در حال تماشا کردنش بود نگاه کرد
بالاتنش لخت بودو رد شلاقا با خون پوشیده شده بودن جای دندوناش که دورو برش کبود شده بود چشمای سیاهشو لبای خشک شدش این از نظر تهیونگ یه اثر هنری بود با خنده بهش نزدیک شدو انگشتاشو روی کمرش کشید که باعث شد کوک ناله کنه و دندوناشو رو هم فشار بده و گریش دوباره شروع بشه اونقد داد زده بود که گلوش درد میکرد خون زیادی از دست داده بودو دنیا دوره سرش میچرخید
+قرمز بهت میاد...
کوک با شنیدن این حرف خندیدو با تیکه جواب تهیونگ و داد به عنوان کسی که یکم پیش داشت زجه میزد و میلرزید زیادی شجاع بود
_توکه از قرمز بدت میاد جناب ارباب... حتی ثبات شخصیتی هم ندا...
با انگشت اشارش روی جای دندوناش فشاری وارد کردو خم شدو در گوشه جونگ کوک غرید
+فقط خفه شو و بهم التماس کن تا زندت بزارم و انقد کصشعر تحویل من نده پسره ی احمق اصلا میدونی داری چه بلایی سره خودت میاری؟ هنوز نمیخوای به پام بیوفتی و برای ادامه زندگی خِفَت بارت التماس کنی؟
جونگ کوک که از درد به خودش میپیچید اشک از گوشه چشمش پایین ریخت و وقتی خواست چیزی بگه بیهوش شد
تهیونگ وقتی جوابی ازش نشنید انگشتشو بیشتر فشار داد ولی وقتی ریکشنی از جونگ کوک ندید کلافه بلند شدو با عصبانیت از اون اتاق خارج شد

با حرص توی حموم شامپو هارو زمین ریخت و فریاد کشید
+باید میزاشتم تا حد مرگ کتک بوخوری و بمیری...
کلافه دستشو لای موهای خیسش کشیدو بعد از شستن خودش با یه حوله روی تخت ولو شد با به یاد اوردن اون دختر صورتشو جم کرد
+لعنتی یادم میاد حالم بد میشه اون دیگه چی بود مامان بزرگم از اون سکسی تر بود
موهاشو خشک کردو شلوارک و تیشرک مشکی رنگی تنش کرد همه جا سرد بود ولی تهیونگ اهمیتی نمیداد با شنیدن صدای در از جلوی کمد کنار رفت و منتظر به در ذول زد در باز شدو خدمتکاری وارد شدو همونجور که سرش پایین بود به حرف اومد
؛ ببخشید ارباب... ولی ما نمیدونیم با پسری که توی اتاق شماره5هست چیکار کنیم، از وضعیتش معلومه تا صب دووم نمیاره پس اگه خونشو میخواید زود دستور بدین تا قبل از مرگش بتونیم خونشو براتون بیاریم تهیونگ با به یاد اوردن جونگ کوک دستشو به کمرش زدو کمی فکر کرد
+لازم نیست کاری کنید... خودم یکاری میکنم حالا بورو بیرون
مرد سرشو خم کردو بدون اینکه پشتشو به تهیونگ کنه از اتاق خارج شدو درو بست

پارت بعدو هر وقت نوشتم اپلود میکنم
بوس... 💋

THE COLOR OF BLOOD... ♡Where stories live. Discover now