چند دیقه میشد که بیدار بودو و به جای نا معلومی نگاه میکرد
چشمای ورم کردشو چرخوندو به ساعت روی دیوار که11:48شب و نشون میداد نگاه کرد
(لعنتی حالا شب و چجوری بخوابم)
با خودش فکر کردو رو تخت نشست و دستشو لای موهاش کشید
باید برای دستشویی رفتن میرفت پایین
وقتی یکم پیش از خدمتکارا پرسیده بود حموم کجاست دستشویی و دیده بودیکم دیگه همونجوری موند
داشت فک میکرد واقعا ترکیدن مثانش مهم بود یا موندن تو جای نرم و گرمش؟ البته حالا که پتو رو کنار زده بود دیگه اونقدرام گرم نبوداز تخت پایین اومد و با سوزش کمرش صورتش جمع شد و دستشو رو زخماش کشید
باید پانسمانشو عوض میکرد...ولی وسایلاشو از کجا باید پیدا میکرد؟
از اتاق بیرون رفت و بدون لحظه ای متوقف شدن سمت سرویس بهداشتی رفت
بعد از انجام کارش یکم اب تو صورتش زد به چشمای قرمز و پف کردش نگاه کردو دوباره چند بار پشت سره هم اب سردو به صورتش زد
مثله اینکه شبِ، شب زنده داری بود
با انگشت اشارش ابرو هاشو صاف کرد آه کشید
_کو اون همه جذابیت جئون؟؟؟
گفت و از سرویس بیرون اومد
چشمش به عسلی جلوی مبل افتاد که با دیدن ودکا آب دهنش راه افتادخیلی وقت بود به الکل و مشروب لب نزده بود و العان واقعا بهش نیاز داشت، اونقدری هم خوابیده بود که متمعن بود قرار نیست تاخوده صب خواب به چشماش بیاد
از طرفی آقای ارباب حسابی حالشو بد کرده بود... همش تقصیر اون بود که کوک خوابید، اون هیچوقت روزا نمیخوابید چون میدونست بد خواب میشه
ولی وقتی ناراحت بود همیشه با خوابیدن از مشکلاتش فرار میکرد و اینبارم حسابی بهش بر خورده بودپس با چک کردن دوروبرو متمعن شدن از تنها بودنش سمت مبلا رفت و لیوانی که پر بود سر کشید...
چرا باید پرش میکردن؟؟؟ به هر حال که کسی اونجا نبود
البته... روحشم خبر نداشت که تهیونگ قراره برای نوشیدن ودکای عزیزش سر برسه
شات اول...
دوم...
سوم...
چهارم...
.............
BẠN ĐANG ĐỌC
THE COLOR OF BLOOD... ♡
Ma cà rồng[در حال اپ] به رنگ خون... ♡ _نه تهیونگی تو... تو اشتباه متوجه شدی.... باور کن من... من کاری نمیکردم من بهت خیانت نمیکنم بزار بزار بهت توضیح بدم تهیونگ دسته خونیشو فشار دادو شیشه خورده های توی دستاش زخمشو بدتر کرد با اشک توی چشماش که از رو عصبانیت ب...