24.He might be an ace

105 22 134
                                    

کش و قوسی به تن اش داد و با فاصله دادن پلک هاش از هم به دنبال منبع صدایی گشت که باعث بیداری اش شده بود. اولین تصویری که به چشم هاش رسید تصویر هوسوک خواب آلودی بود که به زحمت پتو رو کنار می زد و از روی تشک بلند می شد. نگاهش پسر رو تا رسیدن به در دنبال کرد. آرنج اش رو تکیه گاه بدنش کرد و کمی خودش رو بالا کشید تا بهتر به هوسوک و چهارچوب در دید داشته باشه و بتونه به راحتی شخصی که صبح به این زودی خونه ی پسر اومده رو ببینه.

با کنار رفتن در زن جوونی وارد خونه شد و باعث شد یونگی مثل فنر از جاش بپره. این زن رو می شناخت. چشم هاشو ریز کرد و با دقت بیشتری به زن نگاه کرد.

این زن رو دیده بود ولی بچه ی توی بغل اش؟

-هه این؟

صدای هوسوک انقدری بهت و نگرانی توی خودش داشت که یونگی بفهمه اومدن این زن به خونه اش اتفاق چندان معمولی نیست.

پسربچه ی بانمکی که توی بغل زن بود دست هاشو سمت هوسوک دراز کرده بود و همراه با اصوات نامفهومی مشت های کوچیک اش رو باز و بسته می کرد.

دست های هوسوک خیلی نرم روی پهلوهای بچه نشست و از آغوش زن بیرونش کشید. بوسه ای به موهای کم پشت اش زد و دوباره رو به زن پرسید.

-اینجا چی کار می کنی؟ چی شده هه این؟

کنجکاو بود دلیل اینجا اومدن دختر رو بدونه و از اون مهم تر، بفهمه چرا این دختر تا این حد هوسوک رو مضطرب می کنه. با حس گرمای نگاهی از مرور خاطره ی شبی که هوسوک رو تا خونه ی دختر دنبال کرده بود دست کشید. نگاهش به نگاه خیره ی دختر گره خورد و دست و پاشو جمع کرد.

-مثل اینکه مهمون داری. انگار بدموقع مزاحم شدم.

با نگاه خیره و عجیب دختر بی خیال کنجکاوی اش شد و پتویی که دور پاهاش پیچیده شده بود رو‌ کنار زد.

-من دیگه داشتم می رفتم.

با عجله پتو رو مچاله کرد و تشک رو با پاش جمع کرد. نگاه دختر لحظه ای از دنبال کردنش دست نمی کشید و این به شدت معذب اش می کرد.

هوسوک که انگار تازه یادش اومده بود یونگی شب رو خونه اش مونده بچه رو توی بغلش جا به جا کرد و با حالتی که نشون می داد به اندازه یونگی معذب شده گلویی صاف کرد.

-این یونگی. دوستمه تازه با هم آشنا شدیم. یونگی این هه این.

معرفی کوتاه و مختصر هوسوک کنجکاوی اش رو ارضا نکرد. گوشی و سوئیچ اش رو برداشت و سراغ کت اش رفت که شب قبل روی دسته ی مبل انداخته بود. چنگی به کت اش زد و درحالی که سعی می کرد برق چشم ها و ابروهای بالارفته ی دختر رو نادیده بگیره بهشون نزدیک شد.

-مین یونگی هستم.

مودبانه دستشو به سمت دختر دراز کرد و نگاه خیره ی دختر رو جواب داد. اگه هوسوک واقعا تمایلی به دخترا نداشت پس این دختر رقیب اش حساب نمی شد.

Love Is About TrustWhere stories live. Discover now