پارت هشت: آدم بدون روح
روح نداشتن چه شکلیه؟ شاید باید به فرمانده نگاهی کرد...
************************
هنوز به خیاطی نرسیده بودند که یکی از سربازها با عجله به سمتشون اومد. جان ایستاد و به تبعیت از اون ییبو هم راه رفتن رو متوقف کرد. سرباز بعد از گذاشتن احترام رو به فرمانده کرد و گفت:
قربان، فرمانده کل جناب شیائو اومدن!
ییبو نمیتونست چهره جان رو ببینه؛ اما به وضوح افتادن شونههاش و مشت شدن دستهاش رو احساس کرد. بدون اینکه چیزی به پسر بگه یا حتی نگاهی بهش بندازه، از اونجا دور شد. ییبو یک قدم به جلو برداشت؛ اما بعد همونجا متوقف شد. یعنی اومدن پدر مرد انقدر خبر بدی بود که جان، فرمانده محکمش، انقدر بهم ریخته بود؟
************************
جان انگار برای چند روز فراموش کرده بود که پدری هم داره؛ مردی که نبودش، بهتر از بودنش بود. وقتی پشت در رسید، نفس عمیقی کشید. باید خودش رو آماده میکرد. نمیخواست جلوی پدرش ضعیف دیده بشه. اون همیشه به تظاهر کردن عادت کرده بود.
در زد و بدون اینکه منتظر جوابی باشه، وارد اتاق شد. پدرش روی صندلیش نشسته بود. با دیدن جان بدون اینکه احساسی توی صورتش مشخص باشه، گفت:
دیر کردی فرمانده.
جان صاف ایستاده بود. نگاهی به ساعت انداخت و گفت:
از زمانی که فهمیدم شما اومدید، حرکت کردم.
مرد بلند شد. روبهروی پسرش ایستاد و به تمسخر گفت:
از چشمهات معلومه چقدر دلتنگ من بودی.
جان بدون اینکه به مرد نگاهی بندازه، گفت:
جنگ و دفاع از کشور فرصتی برای دلتنگی نمیذاره.
مرد درجه جان رو لمس کرد و گفت:
هنوزم بیاحساسی.
این بار جان نگاهی گذرا به پدرش کرد و گفت:
بیاحساس؟ آدمها باید تصمیم بگیرن کجا احساساتشون رو نشون بدن. هر فردی لیاقت احساسات رو نداره.
مرد پوزخندی زد و گفت:
خوب با کنایه جواب میدی.
جان با اینکه از درون داشت آتیش میگرفت، گفت:
کنایه؟ این برداشت شماست فرمانده.
مرد چیزی نگفت. به سمت صندلیش رفت. پاهاش رو روی میز گذاشت و گفت:
به دیدار مادرت برو، خیلی دلتنگته.
جان اخمی کرد؛ اما چیزی نگفت. مرد ادامه داد:
تو چند سال دیگه سیسالت میشه. به اندازه کافی تجربه جمع کردی، به اندازه کافی از اسمت میترسن.
YOU ARE READING
𝑌𝑜𝑢 𝐴𝑟𝑒 𝑀𝑖𝑛𝑒
Fanfiction𝐹𝑖𝑐𝑡𝑖𝑜𝑛 𝑁𝑎𝑚𝑒: 𝑌𝑜𝑢 𝐴𝑟𝑒 𝑀𝑖𝑛𝑒 𝑇𝑦𝑝𝑒: 𝑍ℎ𝑎𝑛 𝑇𝑜𝑝 𝐺𝑒𝑛𝑟𝑒: 𝐴𝑛𝑔𝑠𝑡, 𝑅𝑜𝑚𝑎𝑛𝑡𝑖𝑐, 𝑊𝑎𝑟 از امروز تا ابد مال منی❤️ حتی اگه ازم متنفر باشی، حتی اگه ازت متنفر باشم به جز آغوش من جایی نداری... 🫂 من فرماندهتم و تو سربا...