04

932 139 43
                                    

_پس داری میگی که دیشب کیم نامجون اومده بود خونتون

+آره تیمن چند بار بهت بگم

_لعنتی خب من باورم نمیشه جیمین.چرا انقدر ریلکسی؟ میدونی کیم نامجون کیه؟

+خب باید اعتراف کنم که قبل از اینکه بیان نمیشناختم ولی بعدش رفتم درموردشون تحقیق کردم

_پس این یعنی دوست حساس من بلاخره از یکی خوشش اومده

+نمیدونم تمین. شاید خوشم اومده شایدم چون انقدر مامانم بهم فشار اورده دارم یکم نرم تر میشم دیگه نمیتونم حرف هاش رو تحمل کنم

_خداروشکر که داری سر عقل میای. جیمین اگه به اینا جواب منفی بدی خودم کشتمت دیگه لوپوس آلفای جذاب تر از کیم نامجون از کجا میخوای پیدا کنی تازه بقیه شون هم جذابن‌. میدونی که تهیونگ و جونگکوک تو همین دانشگاه درس میخونن؟؟

+آره دیشب مشخصاتشون رو دیدم بنظرم تهیونگ خیلی کیوت و بامزه بود

_میخوای بریم از نزدیک شوهرای اینده ات رو ببینیم؟

+چی؟؟؟ نه

_نه چیه پاشو ببینم

پیدا کردن اون دونفر کار سختی نبود چون تو کل دانشگاه معروف بودن فقط کافی بود از دو سه نفر بپرسن تا بدونن درحال حاضر کجان و چکار میکنن
و تهیونگ رو داخل کافه پیدا کردن تنها یک گوشه نشسته بود و قهوه اش رو میخورد

+پس جونگکوک کجاست؟

_نمیدونم ولی پسر جدی همشون خیلی جذابن عجب شانسی داری جیمین

+ساکت باش تمین یکی صدامون رو میشنوه بعدشم هنوز هیچی معلوم نیست

_ولی توهم خوشت اومده مگه نه؟؟

+نه

بدون اینکه تو چشم های تمین نگاه کنه جواب داد. برای خودش هم عجیب بود که چرا یهو از این خانواده خوشش اومده درواقع دیشب عکس های همشون رو داخل گوگل دیده بود ولی با توجه به اینکه تا الان ۳ نفر از اعضای اون خانواده رو از نزدیک دیده بود میدونست تو واقعیت خیلی جذاب تر و بهتر از عکس هاشونن و حالا جیمین مشتاق بود که بقیه اعضا هم ببینه مخصوصا امگایی به اسم جین
میخواست بدونه اون امگا چقدر خوبه که این همه سال تونسته تنهایی این ۵ آلفای جذاب رو راضی کنه
به هرحال قرار نبود این اشتیاق رو به بقیه هم اعتراف کنه

+برو باهاش صحبت کن
_چی میگی؟ من با اون چه حرفی دارم

+من نمیدونم تمین تو ۲۴ ساعت درحال چرت و پرت گفتنی برو یه جوری مخش رو بزن میخوام بدونم چیزایی که تو اینترنت درموردشون نوشتن راسته یا همش الکیه

_تو اینترنت دقیقا درموردشون چی نوشته بودن؟ میخوای چیو بدونی

+اینکه واقعا به هم متحدن یا نه
_ تو واقعا یه گرگ عوضی جیمین

هدف جدید جیمین این بود که درمورد این خانواده اطلاعات جمع کنه و تمین قرار بود بهش کمک کنه
تمین وارد کافه شد و به سمت تهیونگ رفت اون پسر انقدر غرق کتاب خوندن بود که فقط زمانی که صندلی کنارش تکون خورد سرش رو از داخل کتاب بلند کرد
اول فکر میکرد که جونگکوک باشه ولی با دیدن امگایی که تاحالا  ندیده بودش تعجب کرد

+سلام

_ شما؟

تهیونگ نمیخواست بی ادبانه رفتار کنه ولی دلیلی نداشت با کسی که مزاحم خلوتش شده خوش اخلاق باشه

+لی تمین هستم
_ متاسفم ولی نمیشناسم

+البته که شما منو نمیشناسید، بخاطره همین میخواستم ازتون دعوت کنم امشب به پارتی که قراره بگیرم بیاید اینطوری میتونیم همدیگه رو بخوبی بشناسیم

صحبتش که تموم شد موهای بلندش رو پشت گوشش برد و سعی کرد با عشوه گری جواب مثبت بگیره
ولی قبل اینکه تهیونگ بتونه جواب منفی به خواسته پسر بده جونگکوک وارد کافه شده بود و با اخمی غلیظ به اون امگایی که نمیشناخت خیره شده بود

×اینجا چه خبره؟

تمین با دیدن اون آلفای ترسناک فهمید که باید هرچی سریع تر فرار کنه
پس بدون اینکه حرفی بزنه بلند شد و کافه رو ترک کرد
×چی میگفت؟
_ هیچی عزیزم

×یعنی چی که هیچی میگی یا برم از خود عوضیش بپرسم

_جونگکوک لطفا، بهت گفتم اینطوری رفتار نکن. هیچی میخواست منو به پارتی دعوت کنه کاری که همه دانشجو ها انجام میدن

×غلط کرده حرومزاده

_ جونگکوک وای به حالت اگه مثل دفعه قبل رفتار کنی و بهش آسیبی بزنی دیدی که چیز خاصی هم نگفته

×بهت قول دادم تهیونگی دیگه هیچ وقت اونکارو تکرار نمیکنم

تهیونگ نمیتونست به جونگکوک اعتماد کنه دفعه قبلی که یه آلفا توی باشگاه بهش چشمک زده بود فرداش جونگکوک به اون پسر تا حد مرگ مشت زده بود
پس کاغذی که تمین قبل از اینکه بره روی میز گذاشته بود رو برداشت و گذاشت تو جیبش تا به دست کوک نیوفته

🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱

هوسوک و یونگی تو اتاق شرکت نامجون بودن و غذا میخوردن. جلسه لوپوس آلفا بیشتر طول میکشید و بعدا ناهار میخورد

_نتیجه این همه تلاشتون چی شد هیونگ؟ دو هفته است دارید دنبال امگا میگردید

+نمیدونم هوسوک. فقط اینکه اونقدرام که فکر میکنی کار اسونی نیست
نامجون هیونگ همین الانش هم ۹۰ درصد امگاهایی که دیدیم رو حذف کرده دیگه گزینه های زیادی نداریم

_پس قراره چکار کنیم؟

+من و هیونگ دنبال یه مناسبتی بودیم که جشن بگیریم تا بتونیم اون امگاها رو دعوت کنیم چون میخوایم نظر شما ها هم بدونیم و تا وقتی از نزدیک اون امگاها رو نبینید نمیتونید درمورد حستون با قاطعیت نظر بدید و اتفاقا اولین مناسبتی که پیدا کردیم تولده توِ که ۱۰ روز دیگه است

_میخواید برام جشن بگیرید؟

+البته عزیزم درسته که که میخوایم امگاها رو دعوت کنیم ولی هدف اصلیمون از جشن ساختن یه شب خوب برای توِ

_مرسی

🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱

اینم از پارت جدید
مرسی از همه کسایی که فالو و لایک میکنن💜
کامنت گذاران هم که وسط قلبم جا دارن💕
دوستتون دارم

seven⁷Where stories live. Discover now