12

770 193 119
                                    

جونگکوک با عجله از پله ها پایین میومد داشت دیرش میشد و اون هنوزم راه نیوفتاده بود همش تقصیر گرگش بود که نمیتونست از لب های خوشمزه امگاش دل بکنه
میخواست به سمت ماشینش بره که دید نامجون با چندتا بادیگارد منتظرش وایسادن

_صبح بخیر هیونگ

+صبخ توهم بخیر عزیزم
جونگکوک میدونم این چیزی نیست که بهش علاقه داشته باشی ولی مجبوریم انجامش بدیم این آقایون از این به بعد هرجایی که بری باهات میان و مراقبتن تا خطری تهدیدت نکنه

_هیونگ ،تو دفعه قبل مهارت منو تو استفاده از اسلحه دیدی و قول دادی که دیگه میذاری خودم از خودم مراقبت کنم

+ متاسفم کوک ولی من هیچ وقت همچین قولی ندادم و خبری از اسلحه نیست من حال وحوصله یک مشکله دیگه رو ندارم

_ولی ....

میخواست به حرفش ادامه بده که چشمش به جیمینی که پشت سر نامجون بود افتاد
این روزا هیچی طبق خواسته های اون پیش نمیرفت.
بدون اینکه حرف دیگه ای بزنه سوار ماشینش شد و با سرعت زیادی شروع به حرکت کرد غرورش اجازه نمیداد جلوی اون امگا از نامجون التماس کنه که بهش اسلحه بده. اونجا همه باهاش مثل یک بچه رفتار میکردن درواقع تنها کسایی که حق استفاده از اسلحه رو نداشتن خودش و تهیونگ بودن چون الفای بزرگ تر علاقه ای به استفاده از اسلحه نداشت ولی درمورد خودش هرکاری کرد تا نامجون بهش اجازه بده ولی لوپوس الفا هیچ وقت کوتاه نیومد

از طرفی جیمین و نامجون درست مثل دیروز سوار ماشین الفا شدن و یک ماشین دیگه برای محافظت ازشون پشت سرشون حرکت میکرد
جیمین سعی کرد به این واقعیت که جونگکوک هم قرار بود به همون دانشگاه بره ولی آلفا انقدر ازش بدش میومد که حاضر نبود امگا رو هم برسونه اهمیت نده و تمام توجه شو به الفای جذاب کنارش بده

نامجون انقدر ابهت داشت که جیمین بیش از حد کنارش احساس کوچیکی و ضعیف بودن میکرد
هیچ وقت درمقابل هیچ کس دیگه ای همچین احساسی رو تجربه نکرده بود اون همیشه عاشق این بود که به بقیه نشون بده که امگای قوی هست و نیازی به مراقبت و توجه دیگران نداره ولی وقتی پیش نامجون بود ترجیح میداد مثل یک امگای لوس و حساس رفتار کنه و البته باید اعتراف کنه که عاشق تعریف هایی بود که یونگی بعداز اینکه لباس های الفا رو پوشید ازش کرد

_پیراهن یونگی رو پوشیدی؟

جیمین برای یک لحظه فکر کرد که کار اشتباهی انجام داده و نامجون از این کار خوشش نیومده ولی با لبخندی که الفا زد خیالش راحت شد

+بله. لباس خودم کثیف بود 

_نمیدونم خودت متوجه شدی یا نه ولی بوی فرمون هاتون باهم ترکیب شده و باید بگم که یه ترکیب دیوونه کننده است

این چندمین باری بود که از صبح بخاطره خجالت و تعریفی که ازش میشد لپ هاش صورتی میشدن و دمای بدنش بالا میرفت
اگه رفتار های جونگکوک و نگرانی که بخاطره تهدیدی که دیروز شده بود رو حذف میکرد درحال حاضر بیش از حد خوشحال و پرانرژی بود

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Nov 03 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

seven⁷Where stories live. Discover now