ᕱ⑅ᕱ 29

1K 167 72
                                    

୨୧ my petal ୨୧
part 29

با لبخند سمت پسرش رفت و بعد مدت ها اون و بغل کرد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

با لبخند سمت پسرش رفت و بعد مدت ها اون و بغل کرد.

" چطوری تهیونگ ؟ دلم خیلی برات تنگ شده بود. تو که نمیای به ما سر بزنی ، گفتم خودم بیام"

متقابلا مرد و در آغوش گرفت.

_ خوبم‌ پدر ، شما خوبین؟ من و ببخشید خیلی درگیر کارای شرکت بودم . مادر چطوره؟

"میگرنش دوباره برگشته،  هر روز هی سر درد و سر درد . تو چه خبر ؟ کارات خوب پیش میره؟"

به آهستگی دست پدرش و گرفت و قبل اینکه وارد دفتر بشن، اون و کناری کشید.

_ همه چی خوبه، فقط قبل اینکه وارد اتاق بشیم میشه باهاتون صحبت کنم ؟ چیزی هست که باید بهتون بگم.

●●●

با استرس ناخن هاش و می‌جوید و با پاهاش روی‌ زمین ضرب گرفته بود. با شنیدن صدای قدم هایی از جاش بلند شد و به در خیره شد.

ورود تهیونگ با لبخند اطمینان بخشی ،تا حدی آرومش کرد. بلافاصله مردی حدودا پنجاه،  شصت ساله رو دید که بعد از تهیونگ وارد اتاق شد، کتش و در اورد و به دست تهیونگ سپرد تا آویزونش کنه.

" سلام پسرم ، تو باید جونگکوک باشی درسته؟"

با لبخند مضطربی ، تایید کرد و جواب داد

+ سلام آقای کیم ، بله.. من جونگکوک هستم
خیلی از دیدارتون خوشبختم

" همچنین پسرم ، تهیونگ خیلی ازت تعریف کرد. باید بگم توی انتخابش واقعا سلیقه اش به پدرش رفته. خوش سلیقه و خاص پسند"

از خجالت سرخ شد و با ادب به مرد تعظیم کرد . دستی که به طرفش دراز کرده بود و فشرد

+ ممنونم.. شما لطف دارین..

با لبخندی روی مبل نشست و سیگاری روشن کرد. رو به تهیونگ کرد و پرسید

" خب هوسوک کجاست؟ طبق معمول داره تو شرکت جورِ تو رو میکشه نه؟"

با حرص کنار پدرش نشست.

_ عه پدر ! اینجوری نیست که من خودم اصن کار نکنم!

ᴍʏ ᴘᴇᴛᴀʟ | گلبرگ منWhere stories live. Discover now