"یه پیشنهاد احمقانهی دیگه"
در کسری از ثانیه سونگچول تازه فهمید چی گفته. سوپرمن بازی هاش دیگه داشت کار دستش میداد چون امگا میتونست همین الان به خاطر پیشنهاد بیشرمانهاش بزنه توی گوشش و از اون جا بره. توی اون موقعیت جونگهان هم دسته کمی از آلفا نداشت. جملات اون آلفا همیشه معادلات ذهنیش رو بهم میریختن ، اما نگاه مرد بزرگتر هم جوری بود که انگار خودشم از حرفش تعجب کرده.بعد از چند ثانیه سونگچول سعی کرد حرفش رو کمی جمع کنه : خب میدونی ، ما که فردا باید بریم به اون مهمونی به هر حال...ام فکر کردم..خب شاید اینجوری..راحت تر باشه..
آلفا فقط هر کلمهای که به ذهنش میومد رو به زبون میاورد تا حرفشو ماستمالی کنه ولی خب از نظر جونگهان بیشتر داشت گند میزد.جونگهان قدمی جلو اومد و باعث شد حرف آلفا قطع بشه. لبخند کوچیکی زد : درک میکنم که میخواستین بهم کمک کنین آقای چوی ولی...
نگاهی به خرید های توی دستش انداخت : تا همین جا هم لطف کردین. ترجیح میدم امشب رو توی هتل بمونم.آلفای نعنایی لبش روی توی دهنش کشید و سری تکون داد. ولی به هرحال حرفش رو زد : خب میتونم تا هتل برسونمت؟ فکر نمیکنم این موقع تاکسی گیر بیاد.
گفت و با تکخند خجالت زدهای دستی به پشت گردنش کشید. امگا نگاه کوچیکی به ماشین انداخت : فکر کنم دلم بخواد دوباره سوارش بشم...سونگچول هم نگاهی به ماشین انداخت و بعدش سمتش رفت. در سمت شاگرد رو باز مرد و منتظر به جونگهان نکاه کرد: پس بشین.
پسر موبلند موهاش رو پشت گوشش فرستاد و بعد از برداشتن پاکت های خرید دوباره سر جای قبلیش نشست.________________________
با گوش هایی که بخاطر خجالت نه به خاطر سرما قرمز شده بودن منتظر ایستاد تا آلفا رمز در آپارتمانش رو وارد کنه. خب قضیه این بود که اونا تموم هتل ها و مسافرخونه های سئول گشته بودن و خب خدا لعنتش کنه. به خاطر فستیوال فشنی که قرار بود آخر هفته توی سئول راه بیوفته تموم اتاق پر شده از توریست ها و افراد خارجی بودن.
جونگهان برای بار هزارم پوست لبش رو کند و باعث شد لب پایینش کمی زخم بشه. عمیقاً توی اون لحظه دلش میخواست زمین دهن باز کنه و ببلعتش. وقتی دستی چندبار جلوی صورتش تکون خورد به خودش اومد تونست صورت آلفا رو ببینه.
دوباره گونه هاش رنگ گرفتن و نگاهش رو دزدید ولی صدای آروم آلفا به گوشش رسید : نیازی به خجالت نیست جونگهان شی، بیا داخل
بعد هم خودش داخل رفت و امگا هم مثل یه گرگ خوب دنبالش راه افتاد. جلوی در آلفا به جفت دمپایی طوسی جلوی پاش انداخت که کمی بزرگ بودن، ولی مرد بلندتر متوجه شد و اونا رو با دمپایی های یاسی رنگ که کوچیک تر بودن عوض کرد.جونگهان یبار دیگه تشکر کرد و وقتی هردو وارد پذیرایی شدن تونست دو نفر که کاناپه نشسته بودن رو ببینه. آلفا آپارتمان بزرگی داست پس اینکه اون دو نفر متوجه صدای نشده بودن عجیب نبود مخصوصا اینکه صدای تلویزیون هم بلند بود. اولین نفر پسر عینکی سرش رو بلند کرد چون ظاهراً متوجه یه رایحهی غریبه شده بود.
YOU ARE READING
NEED A HAND?
Fanfiction"کمک میخوای؟" چوی سونگچول یه مدیر عامله که نیاز داره برای چند ساعتم که شده چشم روی هم بذاره ولی مشکلات خوابش این اجازه رو بهش نمیده. حالا چی میشه اگه یه امگا که همه از ماساژ های فوقالعادهاش تعریف میکنن باعث بشه رئیس موقع ماساژ یه خواب که مدت هاست...