Part 2 :"little apple"

78 20 3
                                    

خورشید کم‌کم داشت پشت کوه‌ها قایم میشد و پرتو های نارنجی رنگش خبر از تموم شدن روز میدادن ولی آلفای جوان هنوزم توی اتاق کارش نشسته بود و با برگه‌های زیر دستش سروکله میزد .
با تقه‌ی کوچیکی که به در خورد اجازه ورود داد و منشیش داخل اومد : قربان وقت کاری امروز تموم شده ، مایلید امروز بیشتر سر کار بمونین؟
ناگهان سرش و بالا آورد و تونست صدای مهره های گردن رو بشنوه کش و قوسی به بدنش داد و به ساعت نگاه کرد.
"کی ساعت شیش شد؟"
با خودش گفت و سمت منشی برگشت : آره میخوام بیشتر بمونم شما میتونین برین خانم دو ولی به مدیر بخش حسابداری بگین فردا گزارشش روی میز کارم باشه
منشی تعظیم کوتاهی کرد : حتما قربان، بهشون میگم روزتون بخیر
سونگچول هم سری تکون داد و بعدش منشی بیرون رفت و آروم در رو پشتش بست
با بیرون رفتنش آلفا هم روی صندلیش لم داد و عینکش رو درآورد تا یکم چشم‌هاش رو مالش بده ، ظاهراً سردرد امروز قرار نبود دست از سرش برداره
بلند شد تا کمی کنار پنجره قدی بایسته بلکه یکم سرحال بشه و بتونه کار هاش رو زودتر تموم کنه
چند دقیقه‌ای رو بی حرکت درحالی که  دست هاش توی جیبش بود به منظره روبه‌روش خیره شد که صدای پیام گوشیش بلند شد
سمت میز برگشت و با دیدن اسم "جئون ونوو" پیام رو باز کرد
"سلام سونگچول
این مرکز اسپا با محل کارت بیست دقیقه فاصله داره برای ساعت نه امشب وقت گرفتم همه‌ی پرسنل هم مرخص کردم که راحت باشی
لطفا این جلسه رو از دست نده "
پیام بعدی هم شامل لوکیشن مرکز بود
پیام تشکری براش فرستاد و پشت میزش برگشت تا سریع‌تر کاراش رو انجام بده و جلسه‌ی ماساژش برسه

____________________

بعد از اینکه پیام تشکر دوستش رو گرفت لبخند محوی زد و گوشیش رو روی میز پلاستیکی جلوی مغازه بیست‌وچهار ساعته انداخت، صندلی رو عقب کشید و همزمان که پشت میز جا میگرفت کاسه‌ی نودل فوری و قوطی سوجو رو روی میز گذاشت.
بعد از اضافه کردن ادویه و سس مخصوص نودل چاپستیک های چوبیش رو از هم جدا کرد و مشغول هم زدن نودل هاش شد
وقتی خوب مخلوطش کرد کمی از نودل هارو با چاپستیک برداشت و وقتی خواست بخورتش دستی از ناکجاآباد عینکش رو برداشت و کنار قوطی سوجو گذاشتش.
سرش رو بلند کرد که بفهمه کی این کارو کرده ولی فقط یه تصویر تار از یه مرد هیکلی دید که حدس میزد هودی تنش باشه
بالاخره دهنش رو باز کرد تا چیزی بگه : هی میشه عینکم رو برگردونی سر جاش؟ اصلا چرا بهش دست زدی؟
پسر نگاهی به ونوو انداخت و همزمان با لبخندی که همچنان برا ونوو تار بود عینک رو برداشت تا روی صورت آلفای نارگیلی بذارتش : هی آروم باش رفیق فقط دیدم داری نودل میخوری و قطعا عینکت قراره بخار بگیره پس برات درش آوردم
بعد هم با فیکس کردن عینک دستی روی موهای ونوو کشید و دوباره روی صندلی لم داد . پسر عینکی هم که انگار بهش بر خورده باشه دوباره تشری زد : اولا من نخواستم عینکم رو برام دربیاری دوما چرا به موهام دست زدی؟
پسر هودی پوش که رایحه‌ی کاجش خیلی هم دلنشین بود دوباره خنده‌ای کرد و اینبار دست‌هاش رو به نشونه تسلیم بالا آورد :‌هی هی! یواش من که کاری نکردم بابتش متاسفم نارگیل باشه؟
چشمای ونوو یبار دیگه نازک شدن : نارگیل؟
+ اینم نباید میگفتم؟ خب باشه جناب متاسفم خب؟ واقعا قصد اذیت کردنت رو نداشتم
بعد هم دستش رو جلو آورد : به هر حال من مینگیو‌ام
ونوو نگاهی به دستش انداخت و بی‌تفاوت دوباره مشغول غذاش شد : ونوو
مینگیو آروم دستش رو عقب برد و لبخندی زد : خوشبختم ونوو
بعد هم آروم از جاش بلند شد : امیدوارم بازم ببینمت آلفای بی اعصاب
ونوو هم با دهن پر جواب داد : لطفاً نباش من که نیستم!
و باعث شد آلفای بزرگ تر قهقهه‌ای بزنه و بگه : ما هیچکدوم نمیدونیم چی در انتظارمونه سوییتی
بعد هم سوار اسکوتر برقی مشکی رنگش شد و تقریبا داد زد : شبت بخیر ونوو
پسر عینکی هم چشم غره‌ای بهش رفت و دوباره مشغول شامش شد

NEED A HAND?Donde viven las historias. Descúbrelo ahora