Part 13:"Date me"

67 18 49
                                    

حدود یک ربع بود که بدون حرف جلوی آلفای نعنایی نشسته بود و فشار دستش رو روی لیوان دمنوش توی دستش خالی میکرد.

الان که داشت فکر میکرد تازه فهمیده بود چه حماقتی کرده. ساعت نه شب بود و اون خیلی شیک یک راست اومده بود خونه‌ی آلفا  تا فقط بهش بگه در عوض چیزی که میخواسته بهش کار بده. همین‌قدر بدون فکر و برنامه.

دستی به پیشونیش کشید و نگاهی به آلفا انداخت که اونم یه لیوان دستشه و مثل خودش توی مبل فرو رفته.
"چرا فقط بهش پیام ندادم؟" این جمله از ذهنش امگا گذشت و باعث شد حتی بیشتر خجالت بکشه. اما خب کار از کار گذشته بود.

همینطور که امگا از درون خودخوری میکرد، سونگچول تصمیم گرفت دهنش رو باز کنه: خب... چطوری میتونم بهت کمک کنم جونگهان شی؟
جونگهان سرش رو بالا آورد و برای یه ثانیه بهش خیره شد بعد هم نگاهش رو دزدید : خب..خب دم در بهتون گفتم که...
امگا گفت و با تحلیل رفتن صداش بیشتر قرمز شد.

آلفا نگاهی به بدنش انداخت. توی خودش جمع شده بود و میشد گفت داره از خجالت و اضطراب خفه میشه. تکخندی صداداری زد و لیوانش رو روی میز جلوی مبل گذاشت: اوه البته. الان میتونی مصاحبه کنی؟

پسر مو بلند نگاهش رو بالا آورد و تقریبا زمزمه کرد: مصاحبه؟
_آره دیگه! هرکسی که بخواد استخدام بشه باید مصاحبه شغلی داشته باشه.
آلفا توضیح داد و امگا کمی توی جاش جا به جا شد: خب به چی باید جواب بدم؟

سونگچول عینکش رو از روی عسلی برداشت و روی چشمش گذاشت: خب. اولین چیزی که باید بهم بگی اینه که چرا یهویی دلت خواست عوضش بهت یه کار بدم؟
امگا نگاهش رو روی دستاش نگه داشت: خب منم دلایل خودمو دارم. شما گفتین درعوض کمک بهتون یه خواسته‌ام رو برآورده میکنین.

نگاه آلفا ناخوانا بود. حقیقتا سونگچول الان توی یکی از مراحل سخت زندگیش بود چون اگه جلوی خودش رو نمیگرفت معلوم نبود اسکوپس الان چه بلایی سرش میاره. دلیل اینهمه خوشحالی گرگ احمقش رو درک نمیکرد. بخاطر اینکه دوباره امگا رو دیده خوشحاله؟ خب چرا باید خوشحال باشه؟

با پرسیدن سوالای بیشتر فقط داشت خودش خسته میکرد. فقط سعی کرد ورجه وورجه‌ها و زوزه های کم جون ولی خوشحالش رو نادیده بگیره و عوضش یکم فکر کنه. چه شغلی میتونست به جونگهان بده؟

_من یکم به کمک ونوو نیاز دارم تا یه شغل خوب توی اون شرکت بهت بدم جونگهان شی. ممکنه تا فردا برام یه رزومه کاری آماده کنی و بفرستی؟
با حرفای آلفا آروم سرش رو تکون داد و با کمی دست دست کردن از جاش بلند شد: متاسفم که این وقت شب مزاحم شدم آقای چوی. به هرحال ممنونم.

جونگهان گفت و بعدش کمی خم شد. آلفای نعنایی هم که با بلند شدن اون بلند شده بود سری تکون داد : خوشحال میشم که کمک کنم.
سونگچول گفت و لباش رو توی دهنش جمع کرد. اگه امگا رو میرسوند ممکن بود ضایع به نظر بیاد؟ به هرحال که اونا دوتا آدم غریبه بودن!

NEED A HAND?Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang