با شنیدن صدای بلند و ناراضی امگا سریع ماشین رو جلوی فروشگاه مدنظرش پارک کرد و سمتش برگشت : واقعا متاسفم که بهت نگفتم وقت نشد اصلا
جونگان دستی به صورتش کشید. این قرار بود که مهمونی ساده باشه و بعدش هم هردو برن پی کارشون ولی ظاهراً وقت بیشتری قرار بود ازشون بگیره.سونگچول نگاه دوبارهای به امگا انداخت. میتونست سردرگمی رو از صورتش بخونه. حقیقتا وقتش رو داشتن ولی آلفا دوست نداشت رد بشه پس این قسمت رو بهش نگفته بود. به هرحال که موقع رفتن به فرودگاه امگا متوجهش میشد. حتی اگه الانم از دهنش درنمیرفت بهتر بود.
تصمیم گرفت وقتی تلف نکنه پس آروم رو به جونگهان گفت : باید بریم داخل و بازم بابت نگفتنش متاسفم. امگا سری تکون داد : مشکلی نیست بریم.
بعدش هردو از ماشین پیاده شدن و داخل رفتن. تا قبل از داخل رفتن جونگهان فکر نمیکرد به همچین جایی بیاد، احتمالا توی گانگنام یا سوچو بودن. با اینکه دیر وقت بود اما همهی چراغ های فروشگاه روشن بودن.با رسیدنشون به قسمت مورد نظر آلفا دو زن همراه یونیفرم مخصوص جلو اومدن و تعظیم کردن. بعدش اونی که موهای کوتاهتری داشت به حرف اومد : خیلی خوش اومدین جناب چوی. چطور میتونم کمکتون کنم؟
آلفا با متانت دستش رو روی کمر جونگهان گذاشت و کمی به جلو هلش داد : لطفاً به همراهم کمک کنین یه لباس مناسب برای یه جشن رسمی انتخاب کنه.جونگهان به خاطر لمسش کمی مورمورش شد ولی چون همینطوری هم احساس خجالت داشت میکشتش چیزی نگفت فقط دنبالش زنی که گفت "از این طرف لطفاً" راه افتاد و از اون قسمت خارج شد. وقتی توی یه قسمت ایستادن زن بتا سمتش برگشت : خب مدل یا لباس خاصی مدنظرتون هست؟
جونگهان شونهای بالا انداخت و نه آرومی زمزمه کرد. زن لبخندی زد : خب من میتونم بهترین های این ماه رو بهتون معرفی کنم. چیزی هست که باید در نظر بگیرم؟
جونگهان کمی جا به جا شد : لطفاً لباس بدننمایی نباشه.
+بسیار خب.جونگهان نگاهی به اطراف انداخت. باید به آلفا میگفت که از پس خرید لباس اونم اینجا بر نمیاد؟ سعی داشت افکارش رو مرتب کنه که حدود پنج دقیقه بعد دو نفر همراه دو رگال لباس داخل اومدن. زن دوباره جلو اومد و گفت : لطفا لباس ها رو توی اتاق پرو امتحان کنین. هرکدوم رو دوست داشتین زنگ داخل اتاق رو فشار بدین تا براتون بسته بندیش کنن.
بعد هم با تعظیم کوتاهی از اتاق بیرون رفت. جونگهان سمت لباسا رفت. نگاهی بهشون انداخت چندتا چوب لباسی رو جابه جا کرد تا اینکه پیرهن یشمی رنگی چشمش رو گرفت.
لباس رو از بین بقیه بیرون آورد و داخل اتاق عوضش کرد. لباس قشنگی بود ولی بخاطر زیپی که پشتش داشت و جونگهان نمیتونست ببندتش لباس به تنش فیکس نمیشد و امگا نمیتونست متوجه بشه لباس دقیقا چطور میشه. توی همین گیر و دار خواست از کسی کمک بگیره ولی وقتی سرش رو از پرده خارج کرد تا کسی رو صدا بزنه متوجه شد آلفا رو صندلی نشسته و داره با گوشی کار میکنه.
![](https://img.wattpad.com/cover/374823656-288-k350954.jpg)
YOU ARE READING
NEED A HAND?
Fanfiction"کمک میخوای؟" "چوی سونگچول یه مدیر عامله که نیاز داره برای چند ساعتم که شده چشم روی هم بذاره ولی مشکلات خوابش این اجازه رو بهش نمیده. حالا چی میشه اگه یه امگا که همه از ماساژ های فوقالعادهاش تعریف میکنن باعث بشه رئیس موقع ماساژ یه خواب که مدت هاست...