part4:"smell of biscuit"

45 11 0
                                    

غروب اون روز تقریبا جنازه دو آلفای جوون به خونه‌ی سونگچول رسید. حتی جاشوآ هم که کار زیادی انجام نداده بود خسته بود. پس وقتی آلفای نعنایی به خونش دعوتشون کرد هیچکدوم مخالفتی نکردن و همراه سونگچول به خونش اومدن.

حالا هم جلوی در منتظر بودن تا آلفا رمز در رو بزنه و بتونن برن داخل. به محض باز شدن در خونه ونوو جلوتر از همه بدون پوشیدن دمپایی روفرشی رفت داخل و روی نزدیک‌ترین کاناپه ولو شد : کمرمو احساس نمیکنم!
ونوو گفت و بعدش نوبت جاشوآ بود : وای خدای من چطوری با این همه زبون نفهم سر و کله میزنی سونگ؟

سونگچول فقط روی مبل سه نفره نشست و سرش رو بین دستاش گرفت، بعد هم با یه صدای دورگه شده گفت : سرم داره میترکه!
جاشوآ نگاهی بهش انداخت و گفت : میخوای برات قرص بیارم؟
+اگه حموم کنه بهتره. پاشو یه دوش بگیر سونگ
ونوو جواب بتا رو درحالی که عینکشو درمیاورد داد

آلفای نعنایی سری تکون داد و بلند شد تا هم از شر لباسای کلافه کنندش خلاص بشه هم با یه دوش آب گرم سردردش رو کمتر کنه
با صدای بسته شدن در اتاق جاشوآ سمت پسر عینکی برگشت : مگه نبردیش اسپا؟ چرا دوباره اینجوری شد؟

ونوو دستی به موهاش کشید و گفت : خب تاثیرش که همیشگی نیست! امروز تا غروب خوب به نظر میومد...
درضمن اینی که سونگچول رو فرستادم پیشش یکی بهترین کارمندای اون مرکزه
بتا هومی گفت و سمت آشپزخونه رفت تا چیزی برای خوردن گیر بیاره

همزمان که در کابینت هارو باز و بسته میکرد گفت : بازم مجبوری هم که شده ببرش وو. واقعا بهش نیاز داره

بعد از حمام ده دقیقه‌ایه آلفا حالا همگی دور میز گرد وسط پذیرایی نشسته بودن و خودشون رو با آبجو و مرغ های سوخاری ای که بتا سفارش داده بود سیر میکردن.

_به نظرم بهتره یه مدت اینجا پیش ما بمونی جاش
سونگچول گفت و نگاهی به بتا انداخت جاشوآ سرش رو بالا آورد و جواب داد : فکر نمیکنم اینجا انقدری کاری از دستم بربیاد ولی باشه.
بعد ونوو درحالی که آبجوش رو سر میکشید گفت : امروز که دیدی خلوت ترین روز این هفته بود جاش! اگه بتونی تا آخر این هفته کمکمون کنی عالی میشه.

آلفای نارگیلی گفت و سونگچول ادامه داد : تا قبل از جشن سالگرد تاسیس شرکت باید خیلی کارا انجام بدیم. حتی فکر کردن بهش هم باعث میشه بخوام خودزنی کنم!
بتا تکخندی زد و گفت : اشکالی نداره از پسش برمیایم
بعد هم طی یه حرکت غافلگیرانه گردن ونوو رو بغل کرد : مگه نه بچم؟
ونوو سریع دستاش رو روی دستای بتا که دور گردنش حلقه شده بودن گذاشت : هی خفم کردی نکن! عینکمو تازه تمیز کرده بودم خدا لعنتت کنه!

سونگچول نگاهی بهشون انداخت که مثل بچه ها با هم گلاویز شده بودن خنده‌ای کرد و گفت : ولش کن جیسو! بچت الان خسته‌ست ممکنه پنجول بکشه
جاشوآ خنده‌ی دیگه کرد و بلاخره گردن آلفا رو رها کرد : آخی جئون کوچولو میخواد پنجول بکشه؟
ولی بعد ونوو تقریبا پرتش کرد اونور : جئون کوچولو و مرض! عینکمو کثیف کردی

NEED A HAND?Where stories live. Discover now