Part 12:"give me a job instead!"

134 33 39
                                    

اون روز بعد از طرف ناهار توی رستوران، همگی به هتل برگشتن و بعد از جمع کردن وسایلشون روی دور تند سمت فرودگاه راه افتادن. بعد از بررسی مدارک و چک شدن بلیت هاشون، بلاخره همگی توی جت شخصی چوی جاگیر شدن.

موقع برگشتن هرکس سرش توی کار خودش بود. جاشوآ به کسی تکست میداد و با هدفون بزرگش آهنگ گوش میداد. ونوو مشغول چک کردن یکسری مدارک بود و سونگچول با لپتابش کار میکرد. جونگهان هم سرش رو به پنجره‌ی کوچیک هواپیما تکیه داده بود و به ابرها نگاه میکرد.

ذهنش حسابی مشغول بود. انگار تازه یادش اومده که تموم اتفاق هایی که توی این مدت افتاده رو تحلیل کنه. زندگیش واقعا خنده‌دار شده بود. در عرض یک هفته به یه مهمونی دعوت شده بود، با یه عالمه آدم سطح بالا آشنا شده بود، به ژاپن رفته بود و حتی اولین بوسه‌اش رو تجربه کرده بود.

آخرین خاطره‌ای از ذهنش گذشت باعث شد آروم دستش رو بالا بیاره و لب‌هاش رو لمس کنه. جونگهان آدم خیلی مثبت و معصومی نبود اما تا اون موقع از زندگیش انقدر درگیر بود که فرصت قرار گذاشتن یا تجربه‌ی بوسه یا وان نایت رو نداشته باشه.

تو اعماق ذهنش زمانی رو به خاطر میاورد که توی دانشگاه درس میخوند. پیشنهاد های زیادی از دخترها و پسرهای زیادی میگرفت اما به هیچ کدوم انقدر جدی فکر نکرده بود. فقط اونها رو رد کرده بود تا برن و به زندگیشون برسن.

واقعا اینطور نبود که جونگهان یه آسکشوال باشه که تمایلی به این چیزا نداشته باشه. بالعکس سر هر هیت کلی درد میکشید و زمین و زمان رو به فحش میبست اما هنوز آدمش رو پیدا نکرده. هنوز به کسی اعتماد نداشت ولی گله‌ای هم نداشت. به نظرش آقای چوی بهترین فردی بوده که میتونسته اولین بوسه‌ش رو باهاش داشته باشه.

دست کم اون یه آلفای با شخصیت و تحصیل کرده بود. بعدش هم قرار نبود دیگه ببینمتش پس مشکلی پیش نمیومد. به مهمونی فکر کرد. به تموم تدارکات و عوامل توی مهمونی. به اینکه چقدر راحت خرج چند ماه زندگی آدمی مثل امگا خرج یک شب مراسم و خوشگذرونی های بالا شهری‌ها و کله گنده‌ها میشه.

تو افکارش غوطه‌ور بود و درکی از اطرافش نداشت. شاید بخاطر همین نگاه خیره کمی اونطرف‌تر رو احساس نمیکرد. آلفا بدون اینکه متوجه بشه نگاهش ناخودآگاه از روی صفحه‌ی لپ‌تاپ روی صورت امگا چرخونده بود. موهای امگا کمی توی صورتش ریخته بودن و لب‌هاش نیمه باز بودن.

ذهن سونگچول سمت اولین برخوردشون کشیده شد. اون شب توی اتاق مرکز اسپا دیده بودش. با روپوش سبز رنگ و موهای بسته شده. واقعا نمیدونست چرا ازش درخواست کرده که باهاش همراه بشه اما از این مطمئن بود که پشیمون نیست. برعکس تصور خودش و افکار شکاک ونوو مبنی بر اینکه ممکنه امگا بخواد ازش اخاذی کنه، جونگهان آدم منطقی و بی خطری از آب درومده بود.

NEED A HAND?Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang