با صدای آلارم گوشی آروم لای یه چشمش رو باز مرد و دستش رو دراز کرد تا بتونه آلارم رو خاموش کنه.
وقتی صدای آلارم قطع شد غلتی زد به پشت خوابید، واقعا دلش نمیخواست بیدار بشه مخصوصا که دیشب فقط سه ساعت خوابیده بود و مطمئن بود امروز یه سردرد حسابی همراهیش میکنه
نگاهی به ساعت دیواری اتاق انداخت و با دیدن عقربه هایی که ساعت هفت رو نشون میدادن پتو رو کنار زد و بلند شد دستی لای موهای آشفتهاش کشید و بعد پوشیدن دمپایی های سورمهای رنگش وارد حموم شد تا حداقل با یه دوش خوابآلودگیش رو از بین ببره
بعد از تموم شدن دوش حوله تن پوش که اتفاقا اونم سورمهای بود رو تنش کرد گرهش زد و رفت توی آشپزخونه تا یه چیزی بخوره
همینطور که آروم آروم به سمت کانتر قدم برمیداشت متوجه رایحهی خیلی ملایم نارگیل شد که اونجا پخش شده لبخند محوی زد و آروم گفت : صبح بخیر منشی جئون
بعد هم نگاهش به ونوو افتاد که مثل همیشه خیلی مرتب و اتو کشیده روی مبل نشسته و چیزی رو توی آیپد بزرگش یادداشت میکنه
ونوو نگاهی کلیای به آلفا انداخت و اونم لبخند کمرنگی زد: ظاهراً توی تشخیص رایحه ها به مشکل خوردی . تا توی هال نیومدی نفهمیدی من اومدم!
- درواقع تو توی پنهون کردن رایحهت حرفهای شدی وگرنه بویایی من هنوزم رو دست نداره
بعد هم با لبخندی ژکوند از جلوی دستگاه قهوهساز کنار اومد و آرم رو مبل نشست : خب...
-خب؟
+چرا انقدر زود اومدی معمولا توی شرکت منتظرم میمونی
ونوو سری تکون داد: امروز مادرت قراره بیاد شرکت برای بازدید و امروز باید یکم زودتر خونه رو ترک کنی
سری تکون داد و بلند شد تا لباس بپوشه .
بعد از وارد شدن به اتاق سمت کلازت روم رفت و یه دست کت و شلوار خاکستری بیرون کشید
ساعت نقرهای رنگش رو دستش و کرد کراوات خاکستری_آبی رو سمت ونوو گرفت .
آلفا تکخندی زد و گفت : نچ نچ! خجالت بکش چوی بیست و پنج سالته و من باید برات کراوات ببندم؟
سونگچول همونطور که دکمه های آستینش رو میبست گفت : کارتو انجام بده و کم حرف بزن
- تموم شد
دوباره جلوی آینه رفت و ایندفعه عینک مستطیل شکلش رو به صورتش زد و هردو از خونه خارج شدن__________
به محض وارد شدن به اتاقش تونست مادرش رو ببینه که مثل همیشه روی یکی از مبل ها نشسته و دمنوشش رو مینوشه .
جلو رفت و سلام کرد: سلام مامان فکر نمیکردم توی یک ماه بخوای دوبار بهم سر بزنی!
- یعنی میخوای بگی ناراحت شدی که اینجام؟
آلفا نیمخندی زد و پشت میز نشست : البته که نه. حالا میتونم دلیلش رو بدونم؟
امگا چوی به آرومی فنجون دمنوشش رو روی نیز جلوش گذاشت و سمت سونگچول برگشت : دلیلم کاملا واضحه سونگ. دیگه وقتشه تکونی به خودت بدی!
- متوجه نمیشم
+ البته که میشی سونگچول، وقتشه یه جفت برای خودت پیدا کنی دیگه داره سی سالت میشه!
حرفای امگا باعث شد چسماش رو ببنده و نفس عمیقی بکشه سردرد لعنت شدهاش داشت شروع میشد : ببین مامان ما قبلا راجع به این چیزا حرف زدیم من ازت خواستم در این مورد منو به حال خودم بذاری
امگا عصبی سر پسر داد کشید : به حال خودت بذارمت که توی هر مهمونی و دورهمی کله گندهها بحث سرگرم کننده بقیه باشی؟
اگه به فکر خودت نیستی به فکر آبروی شرکت باش!
کلافه دستی توی موهاش کشید و از جاش بلند شد : لطفا آروم باش مامان! من نمیتونم با هرکسی که دیدم جفت بشم باشه؟ الان واقعا سرم شلوغه و وقتی برای این کارا ندارم
اما امگا به پا فشاریش ادامه داد : اینبار دیگه نمیخوام درکت کنم سونگچول یا تا آخر این ماه جفتت رو به ما معرفی میکنی یا خودم دست به کار میشم!
بعد هم با برداشتن کیفش رفت بیرون و در رو محکم بهم کوبید!
با این کار آلفا کنترل خودش رو از دست داد و گلدون گوشه میز رو برداشت و سمت دیوار پرت کرد
گلدون شیشهای هزار تیکه شد و با یه صدای خیلی زیاد خورد شدبلافاصله بعد از شکستن گلدون ونوو و منشیش داخل اومدن
ونوو با دیدن وضعیت جلو رفت : سونگچول چی شده؟ حالت خوبه؟
آلفای بزرگتر دستی به صورتش کشید و با صدایی که انگار از ته چاه درمیومد گفت: چیزی نیست فقط بگو یکی این آشوب رو جمع کنه
بعد هم روی صندلیش ولو شد . ونوو نگاه نگرانی بهش انداخت و از در اتاق بیرون رفت جلوی میز منشی ایستاد و گفت : لطفا یکی رو بفرستید داخل تا اینجا رو تمیز کنه بعدشم یه دمنوش بابونه برای آقای چوی بفرستین
منشی چشمی گفت و سریع تلفن رو برداشت تا دستورات آلفا رو اجرا کنه تو همین فاصله ونوو داخل برگشت و چشمش به سونگچولی خورد که دوباره داشت خودشو با سیگار خفه میکرد عصبی جلو رفت و سیگار رو از لای انگشتای رئیسش بیرون کشید : الان فکر میکنی این آشغال رو بکشی همه مشکلاتت تموم میشن؟آلفای بزرگتر آروم چشم هاش رو روی هم فشار داد و خواست جوابی بده که گوشیش شروع کرد به زنگ خوردن. هردو سمت میز چرخیدن و با دیدن اسم "جاشوا هونگ" ابرو هاشون بالا پرید
سونگچول گوشی برداشت که جواب بده ولی با اشاره های ونوو روی اسپیکر گذاشتش: بهبه! ببین کی رنگ زده
بالاخره یادت اومد دوستهایی هم داری آقای هونگ نه؟
صدای خنده با متانت بتا توی اتاق کار پیچید : هی سونگی اینطوری نگو دلم میشکنه! ناسلامتی دارم تمام توانم رو روی بهتر کردن شعبه آمریکایی شما میذارما!
حرفش باعث شد هم ونوو و هم سونگچول لبخندی بزنن و آلفای نعنایی ادامه بده: حالا نکنه بهت حقوق نمیدم دارم ازت بیگاری میکشم
_ حالا این حرفا رو بیخیال دلم براتون تنگ شده و حدس بزنین چی میخوام هفتهی دیگه بیام سئول دیدنتون
+ کارم درومده! از هفته دیگه باید دربست در خدمت یه بتای لوس باشم که هرچیزی نمیخوره و هرجایی نمیخوابه.
_خیلی خب غرغرو خان! اصلا میرم هتل از دلتنگی خفه بشین! راستی اون نارگیل دراز کجاست؟
+ نارگیل و زهر مار!
بعد از تشری که ونوو به بتا زد جاشوا و سونگچول هردو خنده شون گرفت و بتا گفت : عه توهم اونجایی؟ چرا صدات درنمیاد پس ، نکنه اومدی گوش وایسی مچتو گرفتم؟
سونگچول سعی کرد جلوی بحثو بگیره : هی جیسویا بسه دیگه سرم درد میکنه.
بتا هیسی کشید و جواب داد : جیسو و زهرمار! صدبار گفتم منو اینطوری صدا نکن و اینکه چرا نمیری مرکز اسپا؟
- اسپا؟
+ آره من آدمای زیادی رو دیدم که بعد از ماساژ احساس بهتری داشتن توهم امتحان کن شاید سردرد و مشکل خوابت بهتر بشه
سونگچول دستی توی موهاش کشید و گفت : باشه مرسی از پیشنهادت جاشوا ، هفته دیگه میبینمت.
+میبینمتون بچه ها خداحافظ
بعد هم گوشی رو قطع کرد و سمت ونوو برگشت که آلفای نارگیلی گفت : بلند شو زانوی غم بغل نگیر یه مرکز اسپا همین نزدیکا برات گیر میارم
و بعد همینطور که بلند شد از اتاق بیرون بره گفت : فکر پیچوندنشم به سرت نزنه چوی! این هفته هفتهی شلوغیه باید هرجور که شده چند ساعت بخوابی!
بعد هم صدای بسته شدن در توی اتاق پیچید__________
پارت اول خدمت شما چری ها
لطفاً دوستش داشته باشین
لاو یو آل. آگاشی.
KAMU SEDANG MEMBACA
NEED A HAND?
Fiksi Penggemar"کمک میخوای؟" چوی سونگچول یه مدیر عامله که نیاز داره برای چند ساعتم که شده چشم روی هم بذاره ولی مشکلات خوابش این اجازه رو بهش نمیده. حالا چی میشه اگه یه امگا که همه از ماساژ های فوقالعادهاش تعریف میکنن باعث بشه رئیس موقع ماساژ یه خواب که مدت هاست...