دستهای امگا برای لحظهای متوقف شدن و لبخندش کمتر و کمتر شد تا اینکه کاملا از بین رفت. همراهیش کنه؟ اونم توی یه مهمونی؟ این میتونست بهترین جوکی باشه که جونگهان تا اون موقع شنیده ، پس شروع کرد به قهقه زدن : اوه خدای من! من؟
سعی کرد بریده بریده از بین خندههاش حرف بزنه : مهمونی؟....همراه شما؟
بعد از کمتر شدن خندهاش آروم اشکی که بخاطر خنده توی چشماش جمع شده بود رو پاک کرد : ایندفعه هم من رو به وجد آوردین آقای چوی! شوخی واقعا خوبی بود. خیلی وقته اینطوری نخندیدم.امگا گفت و برگشت تا به کارش ادامه بده اما حرف آلفا با اون لحن محکم باعث شد کمی جا بخوره : ولی من شوخی نکردم!
بعد از سرجاش نشست : من واقعا به یه همراه نیاز دارم و تو...
نگاهی به ساعت روی دیوار انداخت و ادامه داد : اولین امگایی هستی که رایحهات اذیتم نمیکنه و میتونم بیشتر از یک ساعت کنارت بمونم!بعد هم نگاهش رو به چشمای امگا داد : در واقع اولین گرگی که رایحهات اذیتم نمیکنه.
امگا سری تکون داد : رایحهام اذیتتون نمیکنه؟ مگه رایحه بقیه اذیتتون میکنه؟
سونگچول لباشو با زبونش تر کرد : نمیدونم گرگم چش شده ولی رایحه تو تنها رایحه توی این چند ساله که بهش واکنش نشون نمیدم!جونگهان نگاه مشکوکی بهش انداخت : الان باید قبول کنم؟ من حتی شما رو نمیشناسم!
سونگچول سعی کرد اوضاع رو کنترل کنه : ببین میدونم توی فانع کردن بقیه تعریفی ندارم ولی باید کمکم کنی.+ هیچ بایدی درکار نیست. من نمیتونم به یه مراجعه کننده که تازه دومین باره دیدمش و فقط اسمش رو میدونم اعتماد کنم.
امگا گفت و به چشمای سونگچول خیره شد. در اون لحظه آلفا نمیدونست باید چیکار کنه. واقعا نیاز به یه همراه داشت و بالاخره شانس آورده بود و گرگش با یه رایحه کنار اومده بود.لب تر کرد و گفت : ببین جشن فردا شبه. ممکنه تا امشب به پیشنهاد من فکر کنی؟
بعد هم برای تاثیر گذاری بیشتر ادامه داد : اگر کاری بخوای در ازاش انجام میدم!
جونگهان نگاه با تردیدی بهش انداخت : هرکاری؟
+هرکاری!
آلفا گفت و بهش خیره شد. جونگهان لحظهای فکر کرد. اگه اینکارو میکرد میتونست ازش درخواست پول کنه. هرچند هنوزم مطمئن نبود.+تا امشب بهتون خبر میدم.
امگا گفت و موهاش رو همراه با کش دور مچش بست. وقتی نگاه سونگچول به موهاش افتاد یه لبخند کمرنگ به خاطر قشنگی موهاش روی لبش نشست ولی سریع بهحالت عادی برگشت. سمت لباس هاش رفت و کارتی از جیب کتش بیرون آورد و برگشت. کارت مشکی رنگ رو روی به روی امگا گرفت : این کارت منه. اگر نظرت عوض شد باهام تماس بگیر.
بعد هم دوباره روی تخت نشست : الانم میتونی بری. ممنونم بابت-امگا وسط حرفش پرید : ولی کارم هنوز تموم نشده!
آلفا لبخند چال داری زد : اشکالی نداره. من مشکلی ندارم.
امگا لبش رو گاز گرفت. حقیقتا اونم دلش میخواست زودتر بره بیرون و راجع به پیشنهادش فکر کنه پس بدون حرف بعد از برداشتن وسایلش تعظیم کوتاهی کرد و از اتاق بیرون رفت.

VOCÊ ESTÁ LENDO
NEED A HAND?
Fanfic"کمک میخوای؟" "چوی سونگچول یه مدیر عامله که نیاز داره برای چند ساعتم که شده چشم روی هم بذاره ولی مشکلات خوابش این اجازه رو بهش نمیده. حالا چی میشه اگه یه امگا که همه از ماساژ های فوقالعادهاش تعریف میکنن باعث بشه رئیس موقع ماساژ یه خواب که مدت هاست...