اسپرایت، نیلیث صحبت میکنه.
اینکه چطور سراغ نوشتن این داستان رفتم رو نمیدونم، ولی باید بگم که پر از احساسه و درد.
یونگی بیماریه که تک و تنها بدون هیچ همدمی در آخرهای عمرش، وقتش رو با فحش دادن به بقیهی اعضای بیمارستانی که توش بستریه میگذرونه.
یه روز که همراه بقیه به شهر میره، همهچیز زیر و رو میشه و شیشه خردهها، بوی ترس و آدمهای مرده چیزهایی بودن که همهجا پیدا میشدن.
یونگی نمیدونست چه خبره و این اذیتش میکرد. همهچیز داشت بدتر از قبل میشد که یه نفر فریاد کشید:
- آدم فضاییها حمله کردن!و همین باعث شد یونگیای که فکر میکرد از مرگ نمیترسه، بفهمه که هنوز برای این عمل پردرد آماده نیست.
ژانر: رومنس، ترسناک، انگست، فانتزی
کاپل: تهگی
برگرفته از فیلم: A quiet place, day one
از لیریکهای آهنگ - دنیا، تتلو - در فیک استفاده شده.مثل همیشه:
تمامی سازمانها، رخداد و مکانها ساختگی میباشند و این داستان تنها ساختهی ذهن نویسنده است.مطمئنم داستان روزهای خاموش کاملا براتون متفاوت خواهد بود و فراموشش نخواهید کرد.
راستی، پیج اینستاگرام و چنل تلگرام من پر از سناریو و فیکهای خفنه. فقط کافیه nayayanuo@رو توی تلگرام یا اینستاگرام سرچ کنید تا من پیدام بشه 🔥💜

ESTÁS LEYENDO
Mute days | Taegi
Fanficکامل شده یونگی مبتلا به سرطان بود. میدونست که چه بلایی سرش میاد. داشت برای آخرین روزهاش برنامه ریزی میکرد، ولی همهچیز اونطور که ما میخوایم پیش نمیره مگهنه؟ زمین میلرزید. زمین پر از خرده شیشه و گرد و غبار بود و هرکس که جیغ میکشید بعد از ثا...