ᕱ⑅ᕱ 43

1K 157 166
                                    

୨୧ my petal ୨୧
part 43

୨୧ my petal ୨୧part 43

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

●●●


با عصبانیت گوشیش و برداشت و دوباره تماس گرفت.
_ بردار لعنتی !

هوسوک با نگرانی جلو اومد

" چی شد ؟ برنمیداره؟"

_ نه ، از صبح ده بار بهش زنگ زدم!

با کلافگی گوشیشو روی کاناپه پرت کرد

_ به یونا بگو حسابی سرش و گرم کنه ! هر چی میخواد بخره ، فقط نیان خونه !

" باشه باشه نگران نباش"

با حرص به موهاش چنگ زد و روی کاناپه نشست.  با صدای زنگ گوشیش سریع  جواب داد

_ الو ؟ آقای محترم من بیست بار به شما زنگ زدم ، چی شد پس این کیک سفارشی ما؟
بله بله ! طرح خرگوش بود
تا یه ساعت دیگه میارن؟
مطمئن باشم؟
باشه ممنونم

با نفس راحتی که کشید از جاش بلند شد و یه هوسوک توی تزئین خونه کمک کرد.
بادکنک های رنگی رو باد کردن و ریسه های رنگی و به دیوار آویزون کردن  ، با رضایت به نتیجه کارش نگاه کرد.

_ من میرم کیک و تحویل بگیرم،  بعدش هم برم پیتزایی ناهار بگیرم. تو این کادوها رو بپیچ

"باشه برو ،زود بیا"

●●●

+ نونا خیلی خرید کردیم ها ، من دیگه چیزی لازم ندارم!

زن با خنده موهای پسر و بهم ریخت
" نه کلی لباس و خرت و پرت دیگه باید برات بگیرم،  چرا چیزی نیاز نداری ؟"

با تعجب به نوناش نگاه کرد و جواب داد

+ ولی... ولی خیلی خرید کردیم نونا-

" نه عزیزم ، هنوز کار داریم!

دستش و گرفت و دوباره اون و به سمت فروشگاه دیگه ای کشوند ، خرگوش بی خبر از همه جا دنبال یونا کشیده می شد و با خودش حساب میکرد چقدر امروز خرج میکنن .

●●●

بعد حدودا یک ساعت ، به خونه برگشت و به سختی در و با پاش باز کرد.
بسته های پیتزا و کیک رو روی میز گذاشت و با خستگی کمرش و گرفت.

ᴍʏ ᴘᴇᴛᴀʟ | گلبرگ منWhere stories live. Discover now