part 7

101 26 6
                                    

سلام بچهااا
ووت فراموش نشه:))))






کوک از شدت شوک از حال رفته بود و حالا پرستار در حال تزریق ارامبخش مجدد به اون بود

از طرفی تهیونگ کاملا مات و مبهوت به سفیدی دیوار خیره شده بود و نمیتونست باور کنه

_ببخشید..چند درصد احتمال داره که یه امگای نر باردار بشه؟

پرستار:خب احتمالش خیلیی کمه ولی توی این چند سال کار کردنم داخل بیمارستان دیدم امگاهای نری که باردار بودن ولی تعدادشون خیلی کمه و همه میگن این لطف الهه ماه هست که اون امگاهای نر رو انتخاب میکنه و اونا برگزیده محسوب میشن!

تهیونگ که حالا پاسخشو گرفته بود از دست خودش عصبانی بود ..باید حواسشو جمع میکرد

حالا قرار بود چه غلطی بکنه..

اون اصلا آدم متعهد به رابطه نبود چه برسه ازدواج و حالا چی؟؟؟؟بچه؟؟؟امکان نداشت از پسش بربیاد

_ولی خب اینطور که این پسر شوکه شد مطمئنم اونم نمیخواد.. پس میتونم بهش بگم سقطش کنه..اره این بهترین کاره

+آخ...دستم..

_هی هی تکون نخور سرم داخل دستته

کوک کم کم داشت یادش میومد چرا بیهوش شده و حرفای دکتر..بچه.. وای..بچه

دست دیگشو جلوی دهنش گرفت و هق میزد

+هق..من..وای من چه غلطی کردم..هق حالا چیکار کنم..

_ببین تو تنها نبودی منم همونقدر مقصرم و باید این موضوعو الان باهم دیگه حلش کنیم

+حل..حلش کنیم؟چط..چطوری؟

_میدونی که بچه یه مسئولیت خیلی بزرگه؟و نیاز داره که با عشق والدینش بزرگ شه؟

کوک سرشو به نشونه تایید تکون داد

_خب این بچه چه گناهی کرده که ثمره یه اشتباه بوده؟ نمیتونیم این ظلمو بهش بکنیم و بدنیا بیاریش! میتونیم سقطش کنیم

+چ..چی؟؟؟س.. سق..سقط؟؟؟

کوک از شدت شوکه شدن نمیتونست بدون لکنت حرف بزنه

_اره موافق نیستی؟

+من نمیدونم..میدونم این بچه اشتباهه ولی قتل..من قاتل نیستم ..هقق..من..نمیتونم

_واقعا فکر میکنی این یعنی قتل؟ببین توله بنظر من قتل واقعی یعنی تباه شدن زندگی این بچه که قراره چی سرش بیاد؟

دوتا پدر داره که اصلا همو نمیشناسن! ازدواج که هیچ حتی ی قرارم نداشتن! میدونی چقدر قراره سخت بزرگ بشه؟

کوک میدونست تهیونگ واقعا منطقی حرف میزنه اون خودشم میدونست اومدن این بچه خیلی چیزارو بهم میزنه ولی با تردید گفت

clumsy omegaTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon