After Reading

471 36 6
                                    

عشق و نفرت...
دو واژه ی کاملا متفاوت...
که باهم دشمنند...
یکی برای دوست داشته شدن به کار میره و دیگری برای تَرد شدن...

اما ...

همه اتون میدونید که زندگی جای شکسته شدن قانون هاست...

و اتفاقایی که توی زندگی

"جِسیکا گیلبرت" میوفته نشون میده که

همـــــــــــــــــیــــــــشـه

توی نِفرت ها عشقی وجود داره که

سراسر قلبت رو فرا میگیره...

خب دیگه زیادی چرت و پرت گفتم;-)

♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠♠

هری(باخنده و داد):
ازت متنفرم دختره ی زبون دراز پررو_

من(با خنده):
منم ازت متنفرم پسره ی خودخواه مو فرفررررررری_

زبونمو براش دراز کردم....

هری با دو اومد سمتم و منو کشید سمت خودش و یه بوسه رو لبم گذاشت و آروم در گوشم گفت:

جِس (جِسیکا) ...میدونی که امشـــــب تنهاییم_

من (بابی خیالی) در حالی که لباس جلو دکمه دار هری رو میپوشیدم گفتم:
خب که چی؟!_تو هیچ کاری نمیتونی بکنی_

هری:(موذی گفت):
که اینطور_

منو هل داد رو مبل و افتاد روم_

من:هِی من خوشخوابت (از این دُشَک نرما) که نیستم_

سرشو اورد جلوی صورتم لباشو نزدیک لبام اورد ولی نبوسید منو خودش میدونه این کارش دیوونه ام میکنه نفاسامون نامنظم و داغ شده بود..هری لبشو گذاشت رو لبم و یه بوسه ی طولانی رو لبم گذاشت و در گوشم آروم گفت:

از اعماق وجودم ازت "متنفرم"_

هردومون خندیدیم...



&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

خب خب...
سلاااااااااااااااام
به خواننده های عزیز داستان ...
این متنی که نوشتم برای اول داستان نیست...
آینده داستان بود...

شخصیت جِس Ellie Glouding ...

سعی میکنم پارت بعدی رو فردا بذارم...
البته به یه شرط پارت بعدی رو میذارم...

اگه نظرتونو درمورد داستان بگید یه ساعت بعد پارت بعدی رو میذارم...

دوستون دارم هَـــــــوارتاااااااااا...

TALLAN STYLES ❤♠
I L❤VE All...,?❤♠✖☀❄

This Love Is Sweeter Than Fiction

L❤VE&Hate(Persian)Where stories live. Discover now