Part 16

263 29 8
                                    


هری برگشت سمتم و در حالیکه که یقه ی کتشو صاف میکرد گفت:

پسره ی احمقه مزاحمه هیز_

لبخندی زدم و رفتم سمتش....

من:

مرسی که اومدی کمکم_

هری به جمعیت نگاهی کرد و گفت:

مثله اینکه می خواستی برقصی؟نه؟!_

من:

آره ولی با این مشکلی که پیش اومد..._

هری نذاشت حرفمو کامل کنم و منو کشید سمته خودش و رفت سمته پیسته رقص...

هری:

رقصیدن با کسی که ازت متنفره بهتر از کسایه دیگه است _

ما کاملا بهم چسبیده بودیم و تنها فاصِله ی بینمون لباسامون بود...

قَدم تا قفسه سینه اش بود...

من از پائین بهش نگاه کردم ...

من واقعا دلم می خواست یه بار دیگه ببوسمش...

من دلم می خواست اون لبایه صورتی رنگشو رو لبایه خودم حس کنم...

(نویسنده: دلت بیخود کرده :-[ )

هری به بازوم یه فشاره کوچیک وارد کرد...

هری:

هی...باتوام !_

من:

ها؟!_

هری آروم خندید و گفت:

به چی فکر میکردی؟_

به لبات :-|

به سمته دیگه ای نگاه کردم و گفتم...

من:

هیچی!_

هری:

تو که راست میگی!!_

جوابشو ندادم...

چه آغوشه گرمی داره لعنتی....

با وَلع عطرشو نفس کشیدم....

من:

اِمممممم_

صورتمو سمته گردنش بردم...

دکمه هایه باز پیرهنش کارمو راحت تر کرد...

صورتمو تو گردنش فرو بردم...

هری:

شِت...نکن جِس_

نخودی خندیدم...

هری:

فاک...دارم میگم نکن_

به صورتش نگاه کردم....

هری:

حالا شد..._

یه سکوته خوبی بینمون بود...

L❤VE&Hate(Persian)Where stories live. Discover now