مامانم در حالی که دستشو روی موهای طلایی رنگم میکشید گفت:
حالا خوب شد_
به قیافه خودم نگاه کردم:
موهای بلوند طلایی رنگ چشمای عسلی ...دماغ خدادایی کوچیک و سربالا...
لب قلوه ای جیگری رنگ قد ۱۷۳...
هیکل باربی...ماشالله ماشالله چشمم کف پام عِینهو باربی ام...!!!!!
(هیچ بَقالی نمیگه ماستم شوره / کسی اظهار نظر نخواست /°________°)
با بی میلی کیف دستیمو برداشتم و رفتم پائین کنار جِین وایستادم..
مادوتا خواهرای صمیمی هستیم...
اگه جِین تو مهمونی نبود عمرا می رفتم...
اونم قیافه اش مثل من بود تنها فرقمون این بود که چشمای اون سبز رنگ بود....
داشت زیر لبش غُر میزد....
جِین:
اه اه اه...بازم باید کنار عمه کاترین وایسَم و به خاطره ی 100 سال پیشش که چطوری با 'باب' آشنا شده رو گوش کنم_
خنده ام گرفته بود البته حَقَم داره منم اون خاطره هارو گوش کنم از زندگی سیر میشم...
ولی من همیشه از این بحثا دَر میرفتم...
مادرم اومد سمتمون و گفت:
خب دخترا وقت رفتنه_
بهتره بگی وقت عذاب دادنه!!!
همینطور که داشتیم طول باغ رو طِی میکردیم گفت:
_مهمونی برای یکی از طرف قرار دادای
پدرتونه و اسم صاحبِ کُمپانی "دِس
استایلز" ولی دِس دوتا فرزند به
اِسمای جِما و هری داره ...جِما دانشجوِ
و اما هری...
هری برای خودش یه کُمپانی دیگه داره
و امروز سالگرد اِفتتاحه کُمپانیش رو
توی خونه پدرش جشن گرفته و شمام
باید رفتارِ آمرانه و مودبی داشته باشید_
و برگشت سَمتِ ما و گفت:
شنیدید چی گفتم ؟!_
منو جِین :
بله مادر_
..........
دَربان دَرِ لیموزین رو برامون باز کرد و ما سوار لیموزین شدیم ....
پدرم درحالیکه داشت سیگار برگِشو روشن میکرد به ما سلام کرد...
پدرم:
بَه بَه دوشیزگانه جوان حالتون چطوره؟!_
بد خیلییییی بد....
ولی برای اینکه نارحت نَشه گفتم:
عااااااااااااالی!!!!_
و به مهمونی فکر کردم....
به اینکه یه مُشت اشراف زاده اونجا جَمعَن و زنای اشراف درمورد خرید گردنبند یا انگشتر جدیدشون حرف میزنن...
و
مردای اشراف درمورد قَرار داد جدیدشون حرف میزنن....
پوووووووووووووووووووف...
پدر:پیاده شین!_
وقتی که نوکِ کفشم سنگ فرش خیسه خیابونو که ناشی از بارون نم نمی که داشت میبارید لَمس کرد حسه خوبی بهم دست داد حسه اینکه این مهمونی قرار نیست کِسِل کننده باشه....
♥⤵❤⤵❤⤵❤⤵❤⤵❄⤵☀⤵☀❤♥
سلاااااااااااااااام....
قسمت بعد طولانی تره مرسی که میخونید:-* ;-) :-)
YOU ARE READING
L❤VE&Hate(Persian)
Fanfictionفن فیکه هری استایلز Love & Hate .... 2 word Which each other are enemy.. ❤✖❤ . همیشه بهت گفتم: "ازت متنفرم" ولی ایندفعه میخوام بهت بگم: "دوستت دارم" L❤VE & Hate عشق و نفرت