Part 17

263 37 10
                                    


هری : شب خوش مادمازل. _

و رفت....

واااااااااای آبرویم بر باد رفت...

واااااااای....

وااااااااای

چرااااا....

پامو محکم به میزه کناریم کوبوندم...

من::

آااااااااااااخ....وای ننه کجایی که ببینی...._

تَــــــــــــــق تَــــــــــــــق تَــــــــــــــق... ‌‌

نمیذارن آدم حرفشو کامل کنه‌...ایش...

ولی من حرفمو کامل میکنم....

من:وای ننه کجایی که ببینی...._

تَــــــــــــــق تَــــــــــــــق تَــــــــــــــق....

اه....

بازم پامو کوبوندم رو زمین....

وااااای پام....

فلج شدم رفت....

درو محکم باز کردم...

که دیدم هریه....

هری با نیشه کاملا بااااااااز گفت:

میدونم که لباست باعث شد آبروت جلویه من بره ولی دلیل نمیشه که بخاطرش خود زنی کنی!!!_

نَــــــــــــــه....دوستان که اون ته نشستید چاقو رو دست به دست بدید من خودکشی کنم....

این سرابه‍...

اِی وایه من....

من:

یه دقیقه صب کن_

رفتم پشته در و یه دونه محکم کوبیدم تو سره خودم...

(نویسنده:بچه ها برایه سلامتی جِس یه صلواته بلند ختم کنید:))

اومدم جلویه در....

من:

خب دیگههههه برو_

هری:

بابت نمایشت ممنونم...._

و یه چشمک زد و رفت.....

پووووووف...

فکرم رفت سمته حرکتش که یه لبخند اومد رو لبم...

(دِهَ زشته / زشت تویی)

اومدم لباسمو در بیارم که یاده حرفه هری افتادم....

رفتم سمته پنجره ....

به ماشینش تکیه داده بود و تو فکر بود...

متوجه ام شد و سرشو اورد بالا ...

سریع پرده ارو انداختم و رفتم عقب...


.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐

سلاااااااااااااااام

من اومدم (زیاد مهم نی )

:-/

خب....

کم گذاشتم چون رای ها از 30تا شده 15تا....
.

رای و نظر یادتون نره

Eli Direction™

L❤VE&Hate(Persian)Where stories live. Discover now