Part 4

224 36 2
                                    

لبخندی زدم...

ولی من اصن دلم برات تنگ نشده بود دلم میخواد تو صورتت بالا بیارم...

ویکی:اِم جِس ؟_

من:بله_

ویکی:

این پسره هری...با پدر تو قرارداد بسته؟!_

هاااااااااااااااااااان پس بگووووووووو

.....

میگن سلام گرگ بی طمع نیست....

من:

آره چطور؟!!!!!_

ویکی:

هیچی_

و رفت!!!

وا!

این چِش شد؟!!!!!!

دختره ی ٱسکل...

اوه اگه مامانم میتونست فکرمو بخونه بخاطر حرفم تیر بارونم میکرد....

پوووووووف

تو همین حین یه دختر با موهای بلند قهوه ای و پوست گندمی اومد سمتم...

دختر:

هِی!_

لبخندی زدم و گفتم:

سلام...افتخار آشنایی با چه کسی رو دارم؟!_

با لحن مهربونی گفت:
سلام جما هستم _

من:منم جِس هستم_

جِما:
از آشنایی باهات خوشبختم ... میدونی چیه... من از این مهمونیا متنفرم_

اوه پس از خودمونه...

من:
اوه دختر پس توام مثل منی_

از احن حرف زدنم خندید....

جِما: دقیقااااااا_

من:یه مهمونی مزخرف که باید یه گوشه وایستی و به آهنگای کلاسیک مسخره گوش بدی_

_او او ....اوپس...پس خواهر من اینجاست و داره با کسی که خیلی بی سلیقه است و از موسیقی کلاسیک بدش میاد حرف میزنه_

یکی که پشت سرم وایستاده بود این حرفو زد...

دندونامو از روی عصبانیت روی هم سابیدم و چشامو بستم(هروقت عصبی میشم چشامو میبندم)

چشامو بستم و برگشتم سمت صاحب صدا و گفتم :

به چه حقی درمورد من اینطوری حرف میزنید؟؟؟!_

وقتی حرفمو تموم کردم چشامو باز کردم و با دوتا چشم سبز مواجه شدم...


✖✔✖✔ℹ✴⭕✈Ⓜ☀⛄❄〽⤴▶◀▶




نظررررررر راااای فراموش نشه

L❤VE&Hate(Persian)Where stories live. Discover now