دو هفته از اون گَندی که زده بودم میگذشت....
واااااااااااااااای هروقت یاد اون قضیه میوفتم دلم میخواد زمین دهن باز کنه و
منو بِبَلعِه....هووووف....
مامانم کُلللللللی بهم غُر زد و گفت این رفتار در شَأنِه خانوادگی ما نیست و از این چرتو پرتا....
واااااااالا....
یه بوسه که جای دوری نمیره....
اااااااااای خداااااااا..
من دلم براش تنگ شدههههههههه...
زدم زیر آواز:
مَراااااااااااااااااااا ببوووووووووووس://
برررررررررررررای آخرین...
در اتاقم باز شد...
فک کردم ننه امه!!!!!!
اما دیدم...
نههههه بااااااااوخدمتکارمونهههه...
ریتا (خدمتکارمون):
خانوم گفتن که عصر مهمونی داریم و آماده باشین_
و رفت...
اَاااااااای بابا ....
من نمیدونم بابام از دست مامانم چرا وَرشکسته نشده؟؟؟؟؟؟!!!
مهمونی دااااااااریم؟؟؟ (بعداز 2قرن تازه داره میگه مهمونی دااااریم:-/)
یعنی هری ام میااااااااد!!!
اِیووووووووووول.....
پاشدم و شروع کردم به بِپَر بِپَر کردن رو تخت....
من:
هوووووووووووووووو ....بِزَنو بِکوبه....
اشکین ملودی چه خوبههههه (اشکین ملودی:-|||||||||)دستا بره همه باااااااالا قِر میدن همه حالا.....
بالشتمو برداشتم ....
پرتش که کردم در باز شد و.....
بالشتم کوبیده شد تو صورته مامانم!!!!!،،،،،،،!!!!!!!!!
مامانم:
جسیکا ااااااااا گیلبرررررررررت....عروسیه بابات که نیست!!!!!!چه خبرته؟؟؟؟!_
از تختم اومدم پائین و گفتم:
هیچی!!_
مامانم:
واسه مهمونی آماده باش_
و رفت.....
پووووووو.وف
YOU ARE READING
L❤VE&Hate(Persian)
Fanfictionفن فیکه هری استایلز Love & Hate .... 2 word Which each other are enemy.. ❤✖❤ . همیشه بهت گفتم: "ازت متنفرم" ولی ایندفعه میخوام بهت بگم: "دوستت دارم" L❤VE & Hate عشق و نفرت