برای 1k از همه خیلیییییییییییی خیلیییییییی ممنونممممم عاشقتونننمممممم♥♥♥♥♥
رای های قسمت قبل بیشتر از 15 نشد پس از این به بعد هفته ای یک قسمت گذاشته میشه تا وقتی که رای ها به اندازه زیاد بشه.
و لطفاااااا اگه میخونین رای بدین و همینطور نظر هم بدین چون نظرای این قسمت های اخیر خیلی کم شده و فقط 2، 3نفر نظر میدن. پس خواهشا نظارتتونو بگین. این فن فیک نسبتا طولانیه و موضوع اصلی تازه داره شروع میشه پس لطفا یکم صبور باشین و رای و نظر بدین تا من قسمتارو زود به زود بزارم تا به جاهای خوب داستان برسیم.☆قسمت بعد یکشنبه هفته دیگه پست میشه☆
"تو اینجا چه غلطی میکنی"
صدام میلرزید و تو گریه هام گم شده بود.
"ششش شششش آروم باش"
اون دستشو میکشید رو گونه ام و سعی میکرد اشکامو پاک کنه.
"چطوری اومدی اینجا؟"
من ازش پرسیدم و ایندفعه صدام آروم تر بود. اون بدون توجه به حرفم گفت: "تو نباید گریه کنی باشه؟ نباید گریه کنی"
دست بزرگشو دور دستم پیچید و دست من تو دستش گم شد. با اینکارش ناخودآگاه گریه ام بند اومد و حس کردم بدنم گرم شد. نمیدونم اگه اون رو همه اینقدر تسلط داشت یا من فقط خیلی ضعیف بودم.
"اون..اون بهترین دوستم بود و من همین الان اونو.."
سعی کردم توضیح بدم ولی اون یکی دستشو گذاشت رو لبم و منو ساکت کرد.
"اون خوب میشه.باشه؟ بهت قول میدم میبخشتت. حالا باید یکم خودتو آروم کنی تا بتونی بری و باهاش صحبت کنی"
بعد دستشو از رو دستم برداشت و گذاشت رو پشتم و با اون یکی دستش پامو گرفت و منو به راحتی بلند کرد. حس کردم اشکام داره میاد. سرمو فرو کردم تو سینش تا صورتمو بپوشونم. تو 5 ثانیه، من رو تخت بودم و اون داشت بالش زیر سرم رو صاف میکرد. پتومو کشید روم و پیشونیمو به آرومی بوسید. من چشامو بستم و سعی کردم با تک تک اندام هام، گرمای لباشو که رو پیشونیم بود حس کنم. اون یه نفس عمیق کشید و برگشت.
سریع به پیراهنش چنگ زدم. من نمیخواستم اون بره. اگه اون میرفت مطمئن بودم که دوباره حالم بد میشد. بودنش اینجا مثل یه مسکن بود که اگه اثرش میرفت من دوباره درد رو حس میکردم.
برای اولین بار خوشحال بودم از اینکه دربرابرش ضعیفم و اون میتونست به راحتی همه چیزی که تو درونم بودو بفهمه. پس دیگه نیازی نبود بهش التماس کنم تا بمونه.
اون برگشت و یه لبخند زد که فقط عضله های گونه شو حرکت داد.
رو تختم نشست و من یکم بلند شدم به پشت تخت تکیه دادم. دستمو دراز کردم و دستشو که تو هوا مونده بود گرفتم و یه قطره ی خیس رو گونه ام غلطید و من با صدایی که زور شنیده میشد گفتم: "ازت متشکرم"