chapter 16

332 31 14
                                    


سلام!

آخ سرما خوردم >__< .
از مدرسه متنفرررررمممممم فااااااک :(((
بچه ها واتپد فیلتر شده؟؟ O_o

صبح با نور خورشید که مستقیم به فرق سرم میخورد بیدار شدم و یادم اومد که دیشب پرده ی بالکن رو نکشیده بودم.

آخ! دیشب...

همین الان هری کاملا روم افتاده و داره لهم میکنه. حس میکنم اگه یکم دیگه اینجوری بمونیم میترکم.

نمیدونم باید خجالت بکشم یا نه؟

واااای. حالا چجوری میخواد بره بیرون؟؟ جولیو و لوکاس و لارن چه فکری دربارم میکنن؟؟ البته هرفکری هم کنن حق دارن ولی من اصلا نمیخوام کسی بفهمه دیشب با هری اون اتفاق افتاد. اون اتفاق خجالت آور!!

سعی کردم بدون اینکه هری بیدار بشه از زیرش بیام بیرون ولی اون بازوهاشو دور کمرم محکم تر کرد.

آروم با نوک انگشت اشاره ام به شونه ی لختش زدم و اون یکم تکون خورد ولی بیدار نشد.

"هری"

دوباره زدمش.

"هرییییی!"

ایندفعه داد زدم و سریع جلوی دهنمو گرفتم. اگه لوکاس بشنوه فکر میکنه من دیوونم که سر صبح دارم داد میزنم!!!

هری چشاشو به زور باز کرد و وقتی هوشیار شد یه لبخند گنده تحویلم داد و من همه ی سوالا و استرسام با این یه حرکت فراموش کردم.

"صبح بخیر"

با صدای بمش گفت و به کمک دستاش از روم بلند شد و پتو رو زد کنار.

"ظهر بخیر!"

منم لبخند زدم و اون با انگشتش زد به نوک دماغم.

از تخت پرید پایین. من تعجب میکنم که چطوری با اون جین تنگ تونست بخوابه.

وااای من چی؟ همه چی یکی یکی داره یادم میوفته!

"هری، میشه لطفا یه دیقه روتو کنی اونور؟"

سعی کردم قانع کننده بنظر برسم ولی اون با شیطنت خندید و گفت:"نوچ!"

"خواهش"

التماسش کردم و اون برگشت. پتو رو زدم کنار و سریع لباسامو از رو زمین بلند کردم. همه چروک شده بود ولی بهتر از هیچی بود. هری خواست سرشو برگردونه ولی من بالش تختو پرت کردم رو سرش و داد زدم:"عوضیی برگرد!"

اون اونقدر شدید خندید که خم شد و دلشو گرفت و من از این موقعیت استفاده کردم و لباس زیرامو پوشیدم.

"برگردم؟"

"نه!"

"دارم برمیگردم!"

زود زیپ شلوارمو کشیدم و التماسش کردم :"نههههه یه لحظه دیگه"

"تموم نش.."

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Oct 04, 2015 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

His Dark SideWhere stories live. Discover now