Chapter 2

351 57 24
                                    


داستان از نگاه جين:

*اخبار هنرمندان با جس و امي*

"امروز يكي بد ترين خبر هاي عمرم رو   شنيدم! گروه وان دايركشن ديگه به كارش ادامه نمي ده! "

"درسته جس همونطور كه مي دوني هري  استايلز خواننده ي سلوي اين گروه شش  ماه پيش تصادف وحشتناكي كرد و ديگه  قادر نيست راه بره.تا الان همه پسرا از  طرفدارا خواسته بودن كه صبر كنن ولي     ديشب ساعت ٣:٢٤ بامداد پيج رسمي گروه اعلام كرد كه وان دايركشن ديگه به فعاليت هاي خودش ادامه نمي ده! واقعاً جاي تاسف داره."

"درسته امي و جالبه بدوني واكنش طرفدارا...... "

-چقدر ديگه كارت تموم مي شه؟؟

صاحب اين خونه ي دوست داشتني مچ من رو در حال نگاه كردن به تلوزيون گرفت! در حالي كه داشتم جارو برقي رو خاموش مي كردم گفتم:

- تقريباً تمومه فقط سرويس بهداشتي بچه ها مونده.

- زود كارت رو تموم كن مي خوام برم بيرون.

- بله خانوم.

وسايلمو كنارم گذاشتم و جلوي توالت فرنگي زانو زدم تا راحت تر بتونم توشو بشورم. مطمئنم مامان از اين خبر ناراحت مي شه اون اين بوي بند مسخره و لوس رو دوست داشت.

*****
- بيا اينم دستمزد امروزت.

-ولي اين كه فقط صد دلاره!

- دختر جون با من چونه نزن بيشتر از اين نمي تونم بهت بدم.

-آخه من....

-بسه ديگه من ديرم شده بايد حاضر شم.

و در خونه توي صورتم بسته شد. اگه بخاطر مامان نبود به هيچ وجه حاضر نبودم اين شغل احمقانه رو ادامه بدم ولي من به شدت به پول احتياج دارم. هوا سرد بود و خيابونا قنديل بسته بود. داشتم به مترو نزديك مي شدم كه موبايل داغونم زنگ خورد.

*كيسي*

- بله؟؟

-واي جين يه خبر عالي برات دارم!

-ازدواج كردي؟؟

-نههه.

-داري ميميري؟؟

-خفه شوووو. برات كار پيدا كردم.

-جدي؟؟چطوري؟؟

-مايكل داشت مي گفت رئيسش خدمتكارشو اخراج كرده و دنبال يه فرد مورد اعتماد مي گرده چه كسي بهتر از تو؟

-من بايد مراقب مامانم باشم.

-اون حالش خوبه تو همين الانشم فقط شبا پيش اوني.

- خب.... پولش چقدره؟

-قبول كردي؟

- شايد.

-فردا ساعت ١٠ بيا به آدرسي كه برات مي فرستم.

-باشه ممنونم كيسي.

-خواهش مي كنم عزيزم فردا مي بينمت.

من و كيسي از وقتي كه ١٤ سالمون بود با هم دوست بوديم. اون همه چيز رو راجع به زندگي من مي دونه. اون توي يه بار كار مي كنه و همونجا با دوست پسرش مايكل آشنا مي شه و اونا الان سه ساله كه باهمن.

بعد از خريدن داروهاي مامانم چراغاي خونمون روشن بود پس احتمالاً مامان هنوز نخوابيده.

-سلام؟؟

- اوه عزيزم جين خوش اومدي.

به صورت خوشگلش نگاه كردم. اون حتي بدون مو هم مث يه فرشته بود.

- مي دونستي وان دايركشن قراره جدا بشه؟؟

-اره فك كنم بخاطر اين باشه كه اون مو فرفريه فلج شد.

- خيلي دلم براش سوخت! مي بيني جيني؟؟ پول خوشبختي نمياره.سلامتي مهم ترين چيزه.

-ولي حداقل جلوي بدبختي ها رو مي گيره.

سرشو پايين انداخت و با حلقش بازي كرد.

-هي مامان! منظورم تو نبودي.

-غذات تو مايكروفره.

-ولي...

- من مي رم بخوابم شب بخير.

سرمو تو دستام گرفتم و آه كشيدم. من واقعاً بايد يه فكري به حال اين زبون كوفتيم بكنم.

FeebleTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang