داستان از نگاه جين:-جين؟جين؟چرا ديشب اينجا خوابيدي؟
چشمامو باز كردم و اولين چيزي كه ديدم قيافه ي متعجب مامانم بود. چقدر كمرم درد مي كرد....
اوه! من ديشب رو كاناپه خوابم برد.در حالي كه كمرمو ماساژ مي دادم پرسيدم:-ساعت چنده؟؟
- نه و نيم.
چشمام گرد شد! من چجوري واسه ساعت ده برم سر قرار؟؟ مثل فنر از جام پريدم و به سمت حموم رفتم.
-جين مي شه بگي چت شده؟
در حالي كه موهامو مي شستم داد زدم:
-واسه ساعت ده يه قرار كاري دارم.
-پس عجله كن. واست صبحونه آماده كنم؟
-فقط يه قهوه.
وقتي از حموم اومدم بيرون ساعت يك ربع به ده بود و من حداقل نيم ساعت توي راه بودم.
موهاي حالت دارمو باز گذاشتم و يه بلوز ساده ي مشكي و شلوار جين پوشيدم. چكمه هاي قهوه ايم رو پام كردم و كت چرم قهوه ايم هم برداشتم. مامان داشت صبحونه مي خورد:-اينجوري مي خواي بري؟؟
-اره مگه من چمه؟؟
-تو به آرايش احتياج داري.
-نه مامان همينجوري خوبه
-حداقل يه برق لب؟
سرمو تكون دادم،قهومو سر كشيدم و از خونه زدم بيرون.
****
با عجله وارد ساختمون شدم و كيسي رو ديدم كه توي لابي نشسته بود.-كجا بودي؟؟؟ داره مي شه ده و نيم.
-ببخشيد خواب موندم.
-چرا اين شكلي اومدي؟؟شبيه روح شدي!
-كيسي تروخدا گير نده...
بدون توجه به غرغراي من اون دستمو كشيد و به سمت دستشويي برد. با يكم كرم پودر و ماتيك من تبديل به يه آدم ديگه شده بودم!
كيسي به سمت منشي شيك و بلوندي رفت كه تمام مدت زيرزيركي مارو زير نظر داشت.-چه كمكي از دستم برمياد؟
-ملاقات با آقاي رابرتسون.
-اوه بله...شما سي دقيقه تاخير داشتيد...لطفاً دنبالم بيايد.
كيسي لبخند دلگرم كننده اي بهم زد و گفت تو لابي منتظر مي مونه، منم مثل جوجه اي كه دنبال مامانشه پشت سر راه منشي مي رفتم.

VOCÊ ESTÁ LENDO
Feeble
Fanficهيچوقت فكر نمي كرد يك روزي اين شكلي مي شه.... هيچوقت فكر نمي كرد اينطوري تموم بشه. اصلاً تموم شده بود؟! نه اين ضعف لعنتي هيچوقت تمومي نداره....