داستان از نگاه هري:
بهار داره مياد. قبلاً عاشق بهار بودم. عاشق حال و هوايي كه بهم مي داد...ولي الان فقط يه سري خاطرات مزخرف رو واسم تداعي مي كنه. اوايل بهار بود كه اون اتفاق لعنتي افتاد. و من تا آخر تابستون توي اون بيمارستان حبس شدم.طرفدارا تنهام نزاشتن. اونا توييت مي كردن و پست مي زاشتن. واسه يه دوره خيلي بهم كمك مي كرد و بهم انرژي مي داد ولي فقط واسه يه دوره بود....
آدما هرچقدرم خوب باشن نمي تونن جاي خالي بعضيا رو پر كن و من دوستام رو مي خواستم. و البته عشق...
اوايلش ميومدن ديدنم. بهم اميد مي دادن كه خوب مي شم كه مي تونم دوباره راه برم. سارا جزو همون آدما بود. تا جايي كه شغلش مي زاشت ملاقاتم ميومد ولي مي تونستم حس كنم كه نسبت بهم سرد شده. قبل از اون اتفاق ما خيلي صميمي بوديم و من حتي به ازدواج كردن باهاش هم فكر كرده بودم. واقعاً خوشحالم كه ايده مو عملي نكردم.
كم كم سارا دير تر ميومد ديدنم. بيشتر بهانش كارش بود. بهرحال اون جزو مدلاي مطرح به حساب ميومد.
تا اينكه يه روز عكساشو با يه پسر ديدم كه توي پارك دستاي همو گرفتن.
وقتي بهش زنگ زدم تنها جوابش به من اين بود كه خسته شده و تحمل نداره منو اينطوري ببينه...اين عشق پايدار بين ما بود.
آدما وقتي ببينن دوستشون داري و بهشون نياز داري ولت مي كنن. هميشه اينجوريه.
*********
داستان از نگاه جين:
بهار داره مياد. من به شدت احساس خوشبختي مي كنم. حال مامان داره بهتر مي شه و بابتش بايد از ميو تشكر كنم. اين گربه ي كوچولو مامانمو انقدر شيفته ي خودش كرده كه بعضي اوقات بهش حسوديم مي شه! :|
من با حقوقم تونستم كلي لباساي جديد بخرم.
و خب تقريبا همه چي خوبه. بهار بهترش هم مي كنه. از اون شب به بعد آقاي استايلز و من زياد حرف نمي زديم. ولي خب بعضي وقتا با اخم بهم نگاه مي كنه. من واقعاً نمي خواستم اون خجالت بكشه فقط مي خواستم كمك كنم.-جين؟ تلفنو بيار.
صداي آقاي استايلز رو از كتابخونه شنيدم و سريع با تلفن رفتم پيشش. سرشو تكون داد و تلفن رو گرفت.
از اتاق بيرون رفتم و به طبقه ي پايين رسيدم كه آقاي استايلز صدام كرد. باز چي شده؟
دوباره پله هارو بالا رفتم و در كتابخونه رو باز كردم.-با من كاري داشتيد؟
-آره. واسه ي تعطيلاتت مي توني مرخصي داشته باشي، قبلاً بهت گفته بودم نه؟
سرمو تكون دادم.
-خب هنوزم مي توني نگهش داري ولي اگه خب اگه دوست داشته باشي هم مي توني....جين مي خواي با ما بياي مسافرت؟
YOU ARE READING
Feeble
Fanfictionهيچوقت فكر نمي كرد يك روزي اين شكلي مي شه.... هيچوقت فكر نمي كرد اينطوري تموم بشه. اصلاً تموم شده بود؟! نه اين ضعف لعنتي هيچوقت تمومي نداره....