داستان از نگاه جين:-راستي هيچوقت وسط يه مهموني خم نشو. منظره ي جالبي نداره.
نه!!! لعنت به من. چطور مي تونم انقدر احمق باشم؟؟اون چطور مي تونه انقدر گستاخ باشه كه همچين حرفي بزنه؟؟
-مياي يا نه؟
به صورتش نگاه كردم كه چطور با خونسردي تمام به چشمام زل زده بود. چيزي نگفتم و شروع به راه رفتن كردم. كه با اون كفشا تقريباً غير ممكن بود.
هوا يكم سرد بود و من آرزو كردم كه كاش با خودم كتمو مياوردم.
بعد از چند قدم اون ايستاد:-نگاه كن.
-اممم خب گلاي خوشگلين.
-دقيق تر نگاه كن.
سرمو بردم جلو و به بوته خيره شدم. يهو حس كردم يه چيزي تكون خورد.
يه گربه ي كوچولو كه قهوه اي رنگ بود و داشت با بوته ها مثل نخ بازي مي كرد.
-واي! چقدر نازه.
-اهوم.
-چطوري پيداش كردين؟؟
-وقتي داشتم سيگار مي كشيدم صداشو شنيدم.
-مامانش كجاست؟
-من از كجا بايد بدونم؟!
-اون خيلي ضعيفه...شايد تنهايي بميره.
جوابمو نداد. من دلم نمياد اونو همينجا ولش كنم.
آروم رفتم سمت بوته ها و از پشت گردن گربه گرفتم و بلندش كردم.-داري چيكار مي كني؟
-مي خوام نگهش دارم.
-مي دوني ممكنه هزار تا بيماري داشته باشه؟ مي خواي بياريش تو خونه ي من؟
-نه مي خوام بدمش به مامانم.
-اوه. اون حيوونا رو دوست داره؟
-اون يجورايي همه ي دنيا رو دوست داره.
-اونم كار مي كنه؟
-نه اون....
يه نفس عميق كشيدم.
-اون نمي تونه كار كنه.
فقط سرشو تكون داد.
-خيلي خب ديگه برو تو.
-اممم باشه شما...
-من يه سيگار ديگه مي كشم بعد ميام.
به بچه گربه ي توي دستم نگاه كردم. بايد واسش يه اسم انتخاب كنم.-خب كوچولو اسمتو چي بزاريم؟؟
به طرز عجيبي انگار فهميد كه دارم راجع به اش حرف مي زنم و با چشماي سبزش بهم نگاه كرد.
چشماش منو به شدت ياد چشماي ينفر مي ندازه.-مي دوني چيه؟؟ اصن بي خيال اسم. بيا بريم برات شير بياريم.
******
-جين اين بامزه ترين موجوديه كه تاحالا ديدم. بعد از بچگياي تو.
-مي دونم منم خيلي دوسش دارم.
-گفتي رئيست پيداش كرده؟؟
-اهوم.
-پس چرا خودش....اوه.
-اره...
-جين؟ فكر كنم آدم خوبي باشه.
-آره فكر كنم هست.خودت چطوري؟؟
-من عاليم. :)
-خوبه. اگه چيزي شد بهم بگو باشه؟؟
-حتي يه لحظه هم منتظر نمي مونم.
..............................................
بچه ها مي دونم خيلي غر مي زنم. :/
ولي تعداد راي ها همينجوري داره كمتر مي شه.
قبول دارم سرعت واتپد خيلي بده ولي خب تعداد بازديدا خيلي بيشتره.
و خب مثل هميشه ممنون از كسايي كه راي و نظر ميدن❤️❤️❤️
YOU ARE READING
Feeble
Fanfictionهيچوقت فكر نمي كرد يك روزي اين شكلي مي شه.... هيچوقت فكر نمي كرد اينطوري تموم بشه. اصلاً تموم شده بود؟! نه اين ضعف لعنتي هيچوقت تمومي نداره....