دو.خلسه ای به اندازه ی یک اغوش

10.7K 595 230
                                    

Nirvana's pov

کولمو دادم دست لوگان و خودم عقب عقب شروع کردم راه رفتن :
"اول میریم نهار میخوریم، بعد میریم میگردیم، بعد میبریم خرید، بعدم میرسونیم خونه! قبل اینم که آقای اخلاق بیاد فلنگو میبندی!خوبه؟"
اروم خندید و لبشو گاز گرفت،معصومه سکسی! واقعا چرا ادما اینطوری افریده میشن؟
زبونمو براش در اوردم و چشامو گرد کردم ، با حرکتم خندش شدت گرفت ولی یه دفعه شروع کرد به سرفه کردن وقرمز ابی شدن.

"لوگان؟خوبی؟"
با تعجب نگاش کردم و خواستم برم طرفش که دستشو گرفت جلو و به پشت سرم اشاره کرد،جن دیده؟
روی پاشنه ی پام چرخیدم و به معنای واقعیه کلمه باید بگم قلبم اومد تو حلقم!
"فاک.."
این مثل ناله از لای لبام خارج شد ..

زین، دست به سینه تکیه داده بود به ماشینش و مارو نگاه میکرد
جالب ترین قسمتش این بود که لبخند میزد ولی بدتر از اخم بود.
لعنتی من از این ترسیدم..
کیفمو از دست لوگان کشیدم و با قدمای شل رفتم سمت ماشین
"تو اینجا چیکار میکنی؟"

دستمو گرفت و در ماشینو برام باز کرد :
"اومدم ببرمت نهار،مزاحم شدم؟"
سریع نشستم و خودمو زدم به اون راه : "مزاحم؟ نه نه. لوگان میخواست بریم نهار و یکم تو ریاضی کمکش کنم!دیر نمیشه که!"
نیشخند زدم و برگشتم تو جلد واقعیه خودم : "و چرا میبریم نهار؟"
"چون نمیخوام باز دعوامون شه!"
با دهن کجش زمزمه کرد و خب.. قبول ! من ضایه شدم!

اون راه افتاد و بدون هیچ حرفی حواسشو به رانندگیش داد،
و من این 20 دقیقه رو صرف توضیح دادن اینکه چرا بدون خداحافظی لوگانو ول کردم شدم.
حالا جلوی رستوران مورد علاقه ی منیم و من نمیدونم از کجا میدونه اینجا رو دوس دارم!!

"چرا ازم نپرسیدی کجا میخام برم؟"
اخم کردم و سعی کردم نشون بدم خوشم نیومده ولی برعکس بود!

"زنگ زدم به مامانت ازش پرسیدم دوست داری نهارو کجا بخوری!"
چشاشو چرخوند و من اروم به احمق بودنم خندیدم،اون دستشو جلو اورد و اروم از جلوی دهنم در کرد
داره چیکار میکنه؟
خیره شدم بهش و ابرومو دادم بالا..دوباره خودمو بخاطر احمق بودنم لعنت کردم وقتی با دستش در ماشینو باز کرد و گفت پیاده شم!

پیاده شدم و زودتر از اون رفتم سمت رستوران..
"خیلی بامزس!"
با دیدن خرگوش کوچولوی صورتی ای که اویزونش کرده بودن و روش نوشته ی 'جایزه ی مخصوص' بود زمزمه کردم و دستمو اروم روی بدنش کشیدم .
"چرا وایسادی؟برو دیگه"

زین گفت و دستشو پشت کمرم گذاشت،قدمامو تند کردم و روی یه صندلی نزدیک پنجره نشستم
زین بدون اینکه از من بپرسه پپرونی و سودا سفارش داد و من مامانو تحسین کردم بخاطر این اماردهی دقیقش!
دستمو کشیدم روی جیبم ولی گوشیمو حس نکردم، بخاطر همین بلند شدم و جیبامو گشتم.. همینطور جیبای سویشرتم!
ناله کردم و زل زدم به زین : "میشه سوییچو بدی؟"

BABY GIRL [AU] Book1Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ