سر میز صبحانه من کاملن کسل بودم ، البته که فقط من!
شارون اتاق خواب اریکو کاملن چسبیده به اتاق قبلیه من انتخاب کرد و اریک بخاطر اینکه نشون بده خیلی خلاقه گوشیشو خاموش نگه داشت و کل شب با استفاده از خط مورس روی مغزم راه رفت
و حدس بزنین کی کل شب توی اینترنت دنبال یادگرفتن خط مورس بود!
البته که اینکیم من!!و خب بخوایم روراست باشیم من کل وقتمو گذاشتم که وسایل قدیمیمو زیر و رو کنم.. یه چیزای مثل آلبومای عکس و کتابایی که بابا همیشه برام میخوند
توی خونه ی مامان اتاقم زیادی دخترونس ، چیزی که اون دقیقن برام میخواد
صورتی و سفید با کلی تور و پرده
ولی اینجا یجورایی کاملن متعلق به منه
تخت خوابم با کلی لحاف و بالشتای پفکی ، پنجره های بزرگش
گلدونایی که گیاهای توش هنوز زنده بودن و
این ینی بابا به اتاقم سر میزنه!
این کاملن داره متقاعدم میکنه تابستون بیام و اینجا بمونم..." بیبی؟ خسته به نظر میای!میخوای یه قرصی چیزی برات بیارم؟"
شارون با مهربونی گفت و یه لیوان شیر عسل عه گرم جلو گذاشت و دستمو فشار داد تا یجورایی احساس امنیت کنم
خب واقعا بهش نیاز ندارم چون اون کسی نیست که امنیت منو تضمین کنه
موضوع این نیست که اون مادرخوندم/نامادریم میشه
بحث سر یه چیز دیگس ، من اصن از شارون توقع ندارم به فکر امنیت و سلامتیم باشه!
من فقط لازم دارم گوشیه کوفتیم زنگ بخوره و بجای هر زهرماری که روش میاد فقط یه چیزو ببینم
"daddy Z♡"من فکر میکردم ما اصلا همو نمیبینم و این فرقی نداره با وقتایی که توی خونم ولی باید اعتراف کنم همون نگاهای کوچیکی که بهم مینداختم کافی بود تا حس کنم یکیو دارم
ولی الان من کاملن تنها شدم درحالی که اریک ، شارون ، بابا و حتی خواهرزاده ی رو مخ عه شارونم دارن تلاش میکنن کنارم باشن
ولی اونا نمیفهمن...
من فقط اونو میخوام!***
"تو مطمعنی موهامو خراب نمیکنه؟"
زیر لبی به شارون گفتم و سعی کردم خودمو قانع کنم اون پیرمرد 60 ساله واقعا ارایشگر خوبیه تا دستام انقد نلرزن!"دختر میشه بدونم چرا انقد ماستی؟"
چشام گرد شد و یه لحظه صبر کردم تا حرفشو هضم کنم که بعدیو به خوردم داد
"موهای بلوند و چشمای ابی و پوستی که عین کوکائین سفیده ، خیلی کلیشه ای و از مد افتاده! نکنه میخوای با یه خون اشام بری سر قرار؟"
سرجام نشستم و بدبختاته ترین حالت ممکن به شارون زل زدم که الان داشت مجله های دمده ی اون پیرمرده رو ورق میزد و روی سرش چندتا بیگودی بود"میشه فقط یکم مرتبش کنی؟لطفن!"
مودبانه گفتم و نیشمو براش باز کردم
"اصلیتت مال کجاست دختر؟"
اون یجوری حرف میزنه انگار من خدمتکاری .. چیزیم!
شایدم برگشتیم به قرون وسطا من خبر ندارم!
وقتی زل زد بهم فهمیدم که باید جوابشو بدم:"معلومه که انگلیس!"
منکر نمیشم لحنم نژاد پرستانه بود ولی خب .. یکم بهم برخورد !
YOU ARE READING
BABY GIRL [AU] Book1
Fanfiction"اگه تا الان دیوونه نبودم .. فک کنم دارم مجنون میشم!"