"وقتی 17 سالم بود از عرشش پرت شدم پایین ، وقتی زیر اب بودم به مخم زد یه سفر با زیردریایی برم! محشر بود !"
اریک با خنده گفت و قاب عکسو برگردوند سرجاش
یکم از نوشیدنی باقی مونده ته لیوانم خوردم و برش گردوندم روی زمین
اون جا ، لبه ی پنجره به حد کافی جا نداشت که بشینیم بخاطر همین توی هم مچاله شده بودیم
ولی اون حتی سعی نکرد دستشو جای بدی بزاره!
"میدونی... امروز فهمیدم چرا زین هربار پیشنهادمو رد میکنه!"
"برای؟"
"اومدن به امریکا ، اونجا کشور خوبیه ! ولی اون یه الماس پیدا کرده که بهمین راحتیا نمیتونه ولش کنه!"
گیج نگاهش کردم و وقتی خواستم حرف بزنم انگشتشو روی لبم گذاشت:"زین خیلی خوشبخته ، اینو میدونی؟ خیلی خوشبخته .. همون لحظه که مرز کشید دورت فهمیدم چقد پیچیده تر از یه دختر و پدرین!"
"منظورت از مرز چیه؟"
"وقتی خواستم بغلت کنم بدون اینکه بفهمی چرا دستاشو انداخت دورت!"
لبخند زدم :" تو خیلی باهوشی اریک!""اها راستی من یه چیزی برات دارم!"
باذوق گفت و بلند شد ، از کیفی ک همراهش بود یه عینک مخصوص دراورد و چرخید طرفم:"من اصن ایده ای راجب دختر زین نداشتم ، برای کادوی کریسمس .. وقتی دیدمت فهمیدم باید دنبال برنامه ی بهتری باشم!"
مکث کرد و عینکو روی صورتم گذاشت:"پس من یکی از عکساتو فرستادم برای دستیارم و اون اوارتو اماده کرد! میخوای یه سر بزنیم به کشور من؟امریکا.. فک کنم تاحالا اونجا نرفته باشی!هروقت خسته شدی فقط بگو 'عوضش کن' باشه؟"یه پلک زدم و چندثانیه بعد من توی .. امریکام؟؟؟
لعنتی این فوق العاده هوشمنده
"چطوره؟"
"من تاحالا امریکا نبودم ولی دریاش بنظرم کمی روشنه!"
چندتا دکمه زد و یه موج از رنگ تیره روی ابش پخش شد ،
از جام بلند شدم و چندتا قدم برداشتم :"میشه خودمو ببینم؟"
اینبار دوربین عینک کاملن روی من بود ، وات د هل؟ همیشه فک میکردم خیلی لباسای داغونی ست میکنم ولی این... کیوته؟"بزار ببرمت یه جای بهتر ، برگرد عقب !"
محوطه اروم شروع به تغییر کرد و اینبار تو یه جای شلوغ بودم و ..
"چرا اواتار توام هست؟"
"چون این کد منه ، بازیه منه!زندگیه منه!"
خندیدم و چند قدم جلو عقب رفتم ، این محشره
و حالا میتونم بفهمم برای چی گفت همه چی توی مغزشه!"این خونته؟"
اروم گفتم و از روی پله های فرضیش پایین رفتم و دور زدم :"لعنتی ، خواستم خونه بخرم زنگ میزنم برا دیزاینش بیای نظر بدی!اینجا محشره!"
"خوشحالم که خوشت اومده!"
صدای خنده ی ارومشو شنیدم و بعد عینکمو در اورد :"از هدیه ی کریسمست خوشت اومد؟"دستشو گرفتم و اروم نوازشش کردم:"این کد توعه ، بازیه توعه! پس قطعا محشره!"
خم شدم تا لیوانمو بردارم که سرم خورد به میز و یه قاب از روش افتاد
چرخیدم سمت میز عکساش و اخرین قابو که افتاده بود برداشتم
اریک با یه خنده ی بزرگ روی صورتش و دستاش که دور کمر یه دختر حلقه شده بود و ..
وواه!
"تو بچه داری؟؟؟"
با دهن باز برگشتم طرفش به عکس اشاره کردم
اینبار چشماش یکم قرمز شده بود و اون زورکی چشاشو میمالید که من نبینم!"سه سال پیش توی نروژ توی یه بار زیرزمینی ، گیر دوتا ادم حیوون تر از خودش افتاد ! اونا حتی توجه نکردن بارداره ..بهش مواد و مشروب داده بودن اخرشم با یکیشون بحث کرده بود که یارو کنترلشو از دست میده و گردنشو میکشونه!"
با گفتن تهش دیگه انگار حوصله ادامه دادن نداشته باشه سرشو روی زانوهاش گذاشت و میتونستم واضح ببینم شونه هاش داره میلرزه ..من گند زدم ..
دستمو روی شونش گذاشتم و اینبار من بغلش کردم طوری که سرم روی شونه هاش جا میگرفت
دستشو محکم گرفتم و اروم چندبار شونشو بوسیدم :"هی هی ، من نمیخوام بگم ارزششو نداره یا هرچی .. میفهمم این بخاطر شخص نیست ! بخاطر عشقه و ارزششو داره! ولی تو از پسش بر میای! نه؟"
سرشو اورد بالا ، لبخندش تناقض عجیبی با چشمای خیسش داشت ولی همینم کافیه!
دستمو فشار داد و بهم فهموند که حرفام براش بی ارزش نیست"بریم رو عرشه؟ شاید منم به سرم زد یه سفر دریایی برم!"
با یه لحن شاد ساختگی گفتم و دستشو کشیدم ، پله هارو تند تند رفتم بالا ولی اون چند لحظه مکث کرد و سویشرتشو پوشید و بعد اومد بالا
"بیا نزدیک "
اینبار اون بود که پیشنهادشو داد و منو کشوند لبه ی عرشه
کشوندم سمت نرده های لب عرشه و خودش پشت سرم وایساد
با انگشتاش به نورای بزرگی که اونور اب بود اشاره کرد :
" اینو ببین ...هرکدوم از این نورا مال یه خونس ، هروقت میایم اینجا به این فکر میکنم که مگه چه مشکلی تو اقبال من هست ! پدرم .. مادرم .. زنی که دوسش داشتم و بچم! نوری که توی خونه ی من بود هربار روشن شد دووم نیاورد!سخت ترین قسمتش اینه که من ملیون ها ادمو کنترل میکنم ولی حتی کنترل زندگی خودمم ندارم!"عقب عقب رفت و از بطری اب کمریش یکم اب خورد
و من حتی سعی نکردم ارومش کنم چون اینطوری بهتره
لبخندش برگشت به صورتش و یه نفس عمیق کشید"یه راه بسته بشه ، میشه یکی دیگه باز!"
فقط همینو گفت و بعد دیدمش که رفت وسایلمونو جمع کنه
وقتی برگشت بهم یه ادامس داد و بعد گفت تو ماشین منتظرمه تا هروقت که بخوام!***
از پله های کشتیش اروم اومدم پایین و وقتی بهش رسیدم روی کاپوت ماشینش نشسته بود و توی دستاش یه لیوان کافی بود
"هیچ وقت به این فکر نکرده بودم که راه بهتری از سیگار و قرص خواب برای اروم شدن باشه!"
اروم و صادقانه گفتم و کنارش نشستم"ولی هست ، وقتی بزرگتر بشی زندگی مسئولیت هایی بهت میده که نمیتونی یه پیک بری بالا و بگی گور باباش! حل میشه!"
غمگین نگاهم کرد و خواست بلند شه که دستمو روی سینش گذاشتم:"وایسا!"روش خم شدم و دستمو بردم توی گردنم و گردبند صلیبمو چنگ زدم و درش اوردم:"اینو مادربزرگم بهم داد وقتی پنج سالم بود ! حتی یه روزم درش نیاوردم ولی فکر کنم تو بیشتر بهش احتیاج داری!"
موهای خیلی کم روی گردنشو کنار زدم و قفل گردنبندو براش بستم و روی سینش یه صلیب کشیدم :"مسیح مراقبت باشه اریک بلانت!"
با لحن کشیشا گفتم که باعث شد بخنده و منو بیشتر سمت خود بکشهوقتی کاملن بهش تکیه دادم یبار دیگه به صورتم زل زد و خندید :"کریسمس مبارک نیروانا!"
و این بار من ردش نکردم :"کریسمس مبارک اریک !"
و حالا من یه دوست جدید دارم که فکر کنم قراره خیلی خیلی باهم بهمون خوش بگذره!
این چیزیه که من فراموشش کردم ، دختری که داشت لابلای روزمرگیا گم میشد!***