نوزده.از پرواز تا دورهمي

3.7K 287 98
                                    

"اومم ، زین لطفن بیشتر "
ملافه ی زیرشونو چنگ زد و با اونیکی دستش موهای زینو توی انگشتاش گرفت و محکم سرشو به پوسیه خودش فشار داد
"خودشه ، فاک اره!"
سرشو بین بالشتاش فرو برد و نفسشو برای چند ثانیه حبس کرد ، درست زمانی که چندتاضربه روی پوسیش از زین گرفت و بعد اون کنارش دراز کشید
"به طور شگفت انگیزی عالی بود!"
زین یاد اوری کرد و انگشتای خیسشو توی دهنش برد و بعد چونه ی نیروانا رو کشید و لباشونو بهم متصل کرد
"من خوشمزم!"
"شک نکن!"

***

"صبح بخیر مامان!"
با گره زدن لباس خوابش گفت و گونه ی مامانشو بوسید
"چه پر انرژی !"
کم پیش میاد اون اینکارو انجام بده پس پری حق داشت شگفت زده بشه!
نیروانا سعی کرد پوزخند نزنه ولی نتونست جلوی زل زدنش به ناپدریش که با مسواک توی دهنش زل زده بود و مکالمشونو گوش میداد بگیره!
"دیشب خیلی خوب خوابیدم!" کوتاه گفت و تستشو با کره بادوم زمینی مخلوط کرد و یه گاز کوچیک بهش زد
این درواقع یه دروغ بود چون اون اصلا نخوابیده ..

"من باید خودمو برسونم اموزشگاه ، چمدونام امادس! کی منو میرسونه؟"
پرنسس کوچولو گفت و با یه نیشخند از پله ها بالا رفت
اون میره اموزشگاه شبانه روزیه رقص و قراره فقط اخر هفته ها برگرده خونه
البته به میل خودش
منظورم اینه ، کیه که موندن توی خونه رو به اتاق خوابش توی خوابگاه ترجیح بده درحالی که هیچکس مزاحم عشق بازیش با دوست پسرش نمیشه؟
قطعا اون ما نیستیم!

"چمدونات ، بالشت مخصوصت ، کیسه ی اب گرم و بغل؟"
پری با لبخند گفت و دستاشو دور نیروانا پیچید
اون از مادرش متنفر نیست درواقع کلی احساس گناه میکنه
چون اون تنها کسیه که داره.. و نمیخواد از دستش بده!

زین ، چمدونای دختر کوچولوشو توی ماشین گذاشت و براش صبر کرد تا بیاد
یه پرنسس صورتی پوش که قراره بره روی صحنه و برقصه
و خب زین حقیقتا نگرانی از بابت مدرسش نداره چون اونجا مدرسه ی رقصه دخترونس
پس کسی پرنسسشو نمیدزده.

***

نیروانا تمام طول راهو به دوست پسرش زل زده بود و اونو تصور میکرد درحالی که بین پاهاش تکون میخوره و همه جاشو کبود میکنه
اوه یه مشکلی هست..
اون باید برقصه و لباس مخصوصشو بپوشه درحالی که تنش کاملن کبوده!

"میشه اونطوری بهم زل نزنی؟ باید ساعت 8 برسیم اونجا عزیزم!"
زین گفت و با انگشتاش روی فرمون ماشین ضرب گرفت
نمیشه گفت فکرای کثیفی نمیکنه با کارایی که صبح از بیبی گرلش دید!

"دیر نمیکنیم!"
نیروانا چشاشو چرخوند و انگشتاشو روی رون زین تکون داد و بعد بین پاهاش متوقف شد :"دلم برات تنگ میشه ددی!"
"اینجا نه..!"
نیروانا توجهی به صدای گرفته ی زین نکرد و بعد محکم به اون شلوار جین چنگ زد
اون میخواد متوقفش کنه

BABY GIRL [AU] Book1Donde viven las historias. Descúbrelo ahora