"پز؟"
زین گیج پرسید و سعی کرد کمتر نفس بکشه چون همه جای خونه بوی رنگ روغن میومد ، یکم جلوتر رفت و نفسش گرفت از دیدن عروسک جلوی روش
برای یه لحظه حس کرد دوباره همون پسر نقاشی ایه که برای کار تابستونیش به مردم درس میده و روی یه بلوندیه متاهل بدجور کراش داره!"هممم؟"
پری جوابشو با قلموی توی دهنش داد و با شیطنت خم شد تا دامن کوتاهش بالاتر بره و رنگ لباس زیرشو مشخص کنه
"اینا..چیه؟"
"فکر کنم یکم زیادی مشغول کارم بودم ، میخوام یه تفریحی داشته باشم! جفتمون البته.. استادم میشی؟"
چشمک زد و دستشو به طرف دوست پسرش دراز کرد و ناامیدانه اخرین زورشو برای برگردوندن گرما به رابطشون زدزین یکم جلوتر رفت و از پشت به دختر بلوندیش چسبید و یه نفس عمیق کشید موقع برداشتن قلمو برای کمک کردن به نقاشیش
"فکر نمیکردم به همین زودی همه چیو فراموش کنین خانوم کوبین ، تمریناتون چی؟هوم؟"
سعی کرد نخنده موقعی که پری رو به فامیلیه قبلیش صدا زد
اونا همینطوری لاس میزدن!
"ا..نمیتونم انجامشون بدم!""احساس میکنم فکرتون مشغوله!"
پری ریز خندید و زینو پس زد و هلش داد سمت کاناپه ی کنار اتاق و رسما روی شکمش نشست و دستاشو بالای سرش چفت کرد:"میدونی به چی فکر میکنم؟"
"به چی؟"
زین یه نفس عمیق کشید و ناخوناشو توی پوست رون پری فرو کرد تا جایی که میتونست حس کنه داره اذیتش میکنه ولی اینو دوست داشت"من واقعا لازم دارم با یه پدر روحانی راجبش حرف بزنم!اینطوری یکم معذبم!"
پری از روی زین بلند شد و برای ادامه ی نمایششون خودشو یکم دپرس نشون داد و جلوی زین زانو زد
"پدر؟"
"اعتراف کن تا سبک تر بشی فرزندم!"
پری زد زیر خنده و دوباره قطعش کرد
اونا جدی ترین رول زندگیشونو میرفتن و نباید خراب میشد!"من به یه پسر فکر میکنم..!"
انگشتاش روی کمربند زین ثابت شدن و چشماش توی کهرباهای پسر مقابلش محو شد
"بهش اجازه دادم لمسم کنه!" و همزمان با این حرفش دستای زینو به زیر دامنش هدایت کرد و لباشو گاز گرفت
"فکر کنم تو نیاز به بخشش داری فرزندم ، یه بخشش بزرگ!"
زین بدنشو گرفت و اونو بالا کشید و دستاشو زیر باسنش برد تا بتونه روی خودش بشونتش :
" یه بخشش طولانی ، گرم ، و خیلی سخت!"Nirvana's pov
"به لنگرت چنگ بنداز ، به اون فکر کن که توی سالن استرس نگیری!"
صدای بنجامین توی سرم زنگ خورد و باعث شد سرمو بین دستام بگیرم
صداش خیلی قشنگ و در عین حال ازار دهندس وقتی میخواد اذیتم کنه!
درحالی که با لینزی خیلی ملایم رفتار میکنه
حتی وقتی اریانا اومد تمرینامو ببینه باهاش خوب بود
فقط مشکلش منم!"لنگر چه کوفتیه؟"
نفس زنون پرسیدم و خودمو وسط زمین ولو کردم و بهش اجازه دادم بندای پارچه ایه کفشامو باز کنه و انگشتامو که زخم شده بودن برسی کنه
"یه کسی ، یه چیزی که دوسش داری!که ارومت میکنه!هوم؟فکر کن!"
"هیچکس نیست."
ساده گفتم و چشامو روی هم فشار دادم
زین فقط منو هیجان زده میکنه ، توی این چندماه فقط از هم استرس و هیجان گرفتیم نه ارامش!