موهامو از توی صورتم جمع کردم و با جرات زنگ یکی از بلوکایی که فقط 5 تا با بلوک خودمون فرقش بود رو زدم و خودمو زیر سایه بونشون کشیدم تا بیشتر ازین خیس نشم
"بله؟"
یه صدای مردونه ولی یکم مسن جوابمو داد
"سلام من همسایتونم بلوک 13
گوشیم شارژ نداره! میشه یه ماشین برام بگیرین؟خواهش میکنم!"
تمام زورمو زدم که از خجالت غش نکنم ، واقعا خجالت آوره!"یه لحظه صبر کنین!"
اون صدا دوباره گفت و با صدای گذاشتن ایفون مطمعن شدم داره میاد پایین
یه بار دیگه به زنگشون نگاه انداختم و سعی کردم اسم روی ایفون که یکم ازش خط خورده بودو بخونم
"Sprayberry?"
از وقتی اومدیم اینجا من با هیچکدوم از بلوکای اطراف اشنا نشدم
ولی اینیکی یجورایی برام اشناستدر با صدای تیک باز شد ،
سریع عقب رفتم تا توی حلق کسی که درو باز میکنه نباشم
سرمو انداختم پایین و لبه های کت چرممو توی دستم فشار دادم
"ببخشید من - "
"نیروانا؟"
از جام پریدم و سرمو اوردم بالا ، این که جوونه
و چشماش..فاک بهش! بلو؟"بلو؟"
"تو اینجارو از کجا پیدا کردی؟"
گیج گفت و دستشو توی موهای نامرتبش کشید
"اینجا خونه ی ناپدریمه! فکر میکردم اینجا خونه .. اسپری بری یا یه همچین چیزی باشه!ببخشید فقط یه ماشین میخوام!"
"بیا تو!"
بازومو گرفت و کشیدم داخل تا بیشتر از این موش اب کشیده نشم
با گرمای داخل ساختمون تازه فهمیدم چقد سردم بوده و نفهمیدم
لعنت بهت زین فاکینگ مالیک .نشستم روی پله های ساختمون و موهامو چلوندم تا ابش دراد
فک کنم همین الانش یه سرماخوردگی حسابیو برا خودم کنارگذاشتم
"بلند شو بریم بالا ، اینجا یخ میزنی!بعدش زنگ میزنم یه ماشین بیاد یا هرچی..البته تو این بارون که کسی نمیاد ولی خب!"
چشماشو مالید و لبخند زد ، خواب بوده؟
اوه گاد چقد من دردسرم
دستشو که به طرفم دراز کرده بود گرفتم و از پله ها با احتیاط بالا رفتم
چون کف کفشام خیس بود و ممکن بود بفرستم به قعر جهندم!"ممنون آقا."
کنار شومینه نشستم و بابای بلو یه حوله ی نرم و کوچیک بهم داد تا خودمو باهاش خشک کنم
"آقا پسر عموم بود دختر جون ، لئو صدام کن!"
اروم خندیدم و دستامو روی اجرای داغ شومینه گذاشتم :"ممنون لئو ، نمیخواستم مزاحم بشم ولی مجبور شدم چون نه شارژ داشتم نه ماشین!"
اونا هیچ سوالی راجب اینکه چرا نرفتم خونه ی خودمون نپرسیدن
هیچی!
و من واقعا ممنونم چون فکر نمیکنم الان موقعیتشو داشته باشم که به کسی اینارو بگم
شاید بنجامین، ولی بلو نه!بلو با یه ماگ بزرگ از شیر شکلات داغ پیشم نشست و دستشو روی پیشونیم گذاشت تا دمای بدنمو بسنجه
"بخور گرمت میکنه!"
ولی مثل اینکه هنوز یخ یخم
سرمو تکون دادم و یکم از مایع گرم و خوشمزه ی توی ماگ خوردم
همزمان با پایین رفتنش یه گرمای مطبوع کل بدنمو گرفت و بالاخره تونستم عادی نفس بکشم