"زین میشه حرف بزنیم؟"
پری برای بار سوم پرسید و با گرفتن چونم مجبورم کرد بهش نگاه کنم
کاری که چندین هفتس که نکردم ،
جوری که انگار اصلا زندگی نکردم.
"لویی بهم گفت استفا (استئفا؟:|) دادی
بلیطتتم که الان دیدم ،
انقد حق ندارم که بهم بگی میخوای بری بردفورد؟"
چشمای زیباش از عصبانیت درشت شده بودن ، درست مثل اون
زیبای وحشی ."فکر میکردم فهمیده باشی."
اروم زمزمه کردم و بلیطمو از دستش کشیدم تا از عصبانیت جرشون نده
"فکر کردم درستش میکنیم ، مثل همیشه که میکردیم!"
روی زانوهاش نشست و به کاناپه تکیه داد تا دیگه بهم نگاه نکنه
و این بهترین کارش بود چون نمیتونم به چشماش دروغ بگم!"پری فکر کنم..باید بیشتر به این رابطه فکر کنیم."
طفره رفتم و گذاشتم حرفمو بفهمه ..
"من فکر نمیکنم."
از جاش بلند شد و دامنشو مرتب کرد
وقتی توی صورتم لبخند زد فهمیدمش ، اون میدونه
خیلی وقته ."همیشه توی هر شرایطی چیزی بودی که برای زندگیم میخواستم."
اروم اعتراف کردم و دستشو گرفتم و بوسیدمش
"ولی نمیشه ، نمیتونم ادامه بدم و ازارت بدم
نمیخوام بخاطر من شرایط بدیو داشته باشی
تو خیلی خیلی خوبی که اینو قبول کنی..ولی من نمیتونم!"
سرشو تند تند تکون داد :"میدونم زین ، بزار راحتت کنم."برای چند لحظه ساکت شد و بعد با یه سرفه دنباله ی حرفشو گرفت
"من ازت جدا میشم !"
از جام بلند شدم وبا دستام صورتشو قاب گرفتم: "فقط میخوام بدونی دوست دارم، حتی اگه هزاربارم برگردیم به قبل بازم انتخابت میکنم
فقط شرایط رحم نداره."
"میدونم میدونم ، نباید میزاشتم انقد کشش بدیم."
لبمو روی پیشونیش گذاشتم و با بغل کردنش تمومش کردم
برعکس نیروانا
ما از اشک ریختن برای زندگی از دست رفتمون خجالت نمیکشیم.اشتباه من واضحه ولی واقعیتش اینه که ..
اصلا پشیمون نیستم .
بعضی از ادما
با تمام اشتباه بودنشون ، شیرین ترین خاطره های ادمو میسازن
شیرین ترین خطای ممکن
اشتباهات دوست داشتنی .***
"باورم نمیشه به این زودی مجبور باشیم خداحافظی کنیم!"
نیروانا به پسر جلوی روش لبخند زد ،
گرچه اونا بعد از چندین ماه هنوزم فقط دوستن
ولی اون به احساسات ادما احترام میزاره
تا به احساسات خودش احترام بزارن!"زندگیه دیگه ،اوردیش؟"
بلو کیف دوربینشو گرفت بالا و تکونش داد :"ایناها."
کیفو باز کرد و دوربینشو از توش در اورد
تئو، بریت ، لوگان، اریانا و حتی بنجامین بد اخلاقی
که هنوز تنها هنرش دادن رنگا و نشونه های ادما به نیروانا بود جمع شده بودن تا یکی از رنگای رنگین کمونو به اونور ابر ها بفرستن.
"یکم جمع تر لطفن!"
بلو سریع دکمه ی دوربینشو زد و خودشو به نیروانا رسوند تا عکس دسته جمعیه خاطره انگیزشون کامل باشه .